داستان کوتاه

داستان‌های کوتاه اما جذاب و آموزنده

داستان کوتاه

داستان‌های کوتاه اما جذاب و آموزنده

داستان کوتاه
آخرین نظرات

روزی مهندس ساختمانی، از طبقه ششم میخواهد که با یکی از کارگرانش حرف بزند.

خیلی او را صدا میزند اما به خاطر شلوغی و سرو صدا کارگر متوجه نمیشود.

به ناچار مهندس، یک اسکناس ۱۰۰۰۰تومانی به پایین می‌اندازد تا بلکه کارگر بالا رو نگاه کند. کارگر اسکناس را برمی‌دارد و توی جیبش می‌گذارد و بدون اینکه بالا را نگاه کند مشغول کارش می‌شود.

بار دوم مهندس ۵۰۰۰۰تومانی میفرستد پایین و دوباره کارگر بدون اینکه بالا را نگاه کند پول را در جیبش می‌گذارد.

بار سوم مهندس سنگ کوچکی را می‌اندازد پایین و سنگ به سر کارگر برخورد می‌کند. در این لحظه کارگر سرش را بلند می‌کند و بالا را نگاه می‌کند و مهندس کارش را به او می‌گوید.

این داستان همان داستان زندگی انسان است، خدای مهربان همیشه نعمت ها را برای ما می‌فرستد اما ما سپاسگزار نیستیم.

اما وقتی که سنگ کوچکی بر سرمان می‌افتد که در واقع همان مشکلات کوچک زندگی اند، به خداوند روی میآوریم.

بنابراین هر زمان از پروردگارمان نعمتی به ما رسید لازم است که سپاسگزار باشیم قبل از اینکه سنگی بر سرمان بیفتد!

نظرات  (۲)

۰۸ خرداد ۹۷ ، ۰۷:۰۰ آقـای چـشــمـ بـه‌راه
خیلی داستان قشنگی بود !
پاسخ:
ممنون از جناب چشم به راه
ان‌شاءلله همه ما هر چه زودتر از چشم به راهی مولایمان دربیاییم
سلام
جالب و آموزنده بود...توکل به خدا کاش یاد بگیرم تو موقع های مشکل دارم خدا روبهتر وبیشتر ببینم.من تو شادی هام بیشتر خدا رو حس میکنم..
پاسخ:
علیکم السلام
توکل بر خدا اگر با معرفت و محبت به خدا همراه شود راهگشا است قطعا
التماس دعا
موفق باشید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی