بسم الله الرحمن الرحیم
قطرات شلخته باران، گرد و خاک داغ آسفالت خیابان را به هوا بلند کرده بود؛ باران رگباری بهاری به حدی تند بود که خاک کم روی آسفالت را به سرعت گل میکرد و به شلوار میپاشید اما قابل تحمل بود چون طروات بهاری با بوی خاک نمزده که فضا را معطر کرده بود، کثیفی لباس را جبران میکرد. بهار قم، تابستان تهران است، گرمی هوای قم با باران تند و تیز، به سرعت هوا را نمناک کرده و حالت شرجی دیار مازندران را تداعی میکرد.
خانم جوان محجّبه که دیگر از گوش درد بیطاقت شده بود تصمیم گرفت پیش دکتر متخصص مرد برود. خانم جوان در خانواده مذهبی بزرگ شده بود پدر و همسرش هر دو روحانی بودند و میدانست جز در موارد ضروری نباید به دکتر مرد مراجعه کند. اما چارهای نبود چند بار ویزیت پزشک عمومی داده بود اما درمان نشده بود و روز به روز بدتر می شد. شنیده بود دکتر متخصص خیلی حاذقی در میدان صدوق۱ مطب دارد، تلفنی وقت گرفت و به همراه همسرش به طرف مطب دکتر راه افتاد.
باران به تندی شیشههای ماشین را میکوبید انگار میخواست به زور هم که شده وارد ماشین شود. برفپاککن ماشین همان لحظه خراب شد، طلبه جوان با احتیاط رانندگی میکرد اما یک ماشین کامیون از کنارش رد شد و تمام شیشه ماشین را گلمالی کرد، مجبور شد پیاده شود و شیشه ماشین را تمیز کند اما تا از ماشین پایین آمد ماشینی به سرعت از کنار او رد شد و عبای مشکی حاجآقا را گلمالی کرد. چارهای نبود دکتر ساعت ۴ بعدازظهر وقت داده بود و اگر دیر میرفت باید مدت زیادی در صف منتظر میماند بالاخره به مطب رسیدند جای پارک پیدا نمیکرد، خانمش را پیاده کرد و خودش کمی دورتر ماشین را پارک کرد.
خانم جوان خیلی برایش سخت بود که تنها به مطب دکتر مرد برود تصور اینکه با مرد نامحرم در یک اتاق دربسته تنها شود برایش زجرآور بود اما چارهای نداشت، منتظر ماند تا شوهرش بیاید با هم از در ساختمان پزشکان وارد شدند مطب دکتر متخصص گوش و حلق و بینی در طبقه دوم بود، از پلهها بالا رفتند بوی تند ادکلنهای خارجی فضای تاریک راهپله را پر کرده بود، نور ضعیف زردی دیوارهای تازه رنگ شده را به سختی نمایان میکرد.
خانم جوان در مطب دکتر را باز کرد و با شوهرش وارد سالن انتظار مطب شدند، طلبه جوان هنوز از بوی ادکلنهایی که معلوم نبود بوی بد میدهند یا بوی خوش گیج بود که ناگاه با صحنه عجیبی مواجه شد؛ دخترها و خانمهایی با قیافههای بزک کرده و حجابهایی که بیحجابی از آن باحجابتر۲ است، آرایشهای غلیظ، لاکهای جیغ بنفش زده و وجناتی به واقع فلکزده! اکثر بینی چسبزده و با اطوارهای غربزده، منتظر نوبتهای زده شده.
همه با دیدن یک خانم چادری و یک حاجآقا جا خوردند و تکانی به خود دادند و کمی هیکل و موی خود را جمع و جور کردند؛ یکی روسریاش را که عنوان دستمال سفره برازندهترش بود را جلوتر داد و به گمان خود موهای خودش را پنهان کرده غافل از آنکه روسری کوچک او گنجایش موهای او را نداشت و از جلو و پشت سر او بیرون میزد.
طلبه جوان که دیگر کاملا گیج شده بود یک لحظه شک کرد پیش خود گفت: شاید اشتباهی داخل خانه مردم آمده باشیم و مراسم پارتی و حرکات موزون قریبالوقوعشان را خراب کرده باشیم. سریع از همان در وارد شده خارج شد، پلهها و دیوار را با تعجب نگاه میکرد تا بلکه نشانی از مطب دکتر پیدا کند. بله درست آمده بود تابلوی کوچکی را دید که روی آن نوشته بود دکتر فلانی متخصص گوش و حلق و بینی. اما نمیدانست چطور این همه دخترکان رنگ و لعب زده مجازی، بیماری دارند؟ قیافهشان به مریضهای واقعی نمیخورد! چطور این همه دختر به دکتر مرد مراجعه کردند مگر قحطالنساء است؟! در حالی که مزه تلخ ادکلنهای خارجی را قورت میداد این سوالات و جوابهای احتمالی در ذهنش جولان میداد.
خانم جوان روی یک صندلی داخل اتاق انتظار نشسته بود، جمعیت دخترکان با تعجب و زیرچشمی او را وارسی میکردند البته زن آخوند ندیده هم نبودند بلاخره در قم زندگی میکردند. دختری که کنارش نشسته بود و چسبی باریک بر بینیاش داشت به بهانههای مختلف بینی و گونه و لبهای خانم حاجآقا را با دقت نگاه میکرد، دیگر طاقت نیاورد رو به خانم حاجآقا کرد و پرسید: بینی شما را همین دکتر عمل کرده، آخه خیلی باریک و زیبا شده! چه خوب عمل کرده، همه گفته بودند که کار این دکتر خیلی درسته!. همین طور از کمالات دکتر میگفت و فرصت نمیداد که خانم جوان تأیید یا تکذیب کند انگار همه مشتریهای بیمارنمای این دکتر برای جراحی زیبای به اینجا مراجعه میکنند و اصلا بیمار واقعی در اینجا وجود ندارد!
خانم جوان که با تعجب چهره عجیب دخترک را نگاه میکرد گفت: نه خانم، من اصلا عمل نکردم! دخترک با عجله گفت: آه چه دماغ زیبایی دارید! پس چرا دکتر آمدید؟ خانم جوان که خودش هم با این اوضاع دردش را از یاد برده بود جواب داد: خب معلومه مگر اینجا مطب دکتر متخصص گوش و حلق و بینی نیست؟ من هم گوشم درد میکنه! خانم حاجآقا ادامه داد: بینی شما هم خیلی قشنگه! چرا میخواهید عمل کنید؟ زیبایی طبیعی هر کسی ویژه خود اوست و بهتر از زیبایی مصنوعی و ساختگی است، هر چیز که خدا میدهد زیباست چرا ما خرابش کنیم؟!
خانم حاجآقا عمداً با صدای بلندتری این حرفها را زد که بقیه اطرافیان هم بشنوند، آنها که زیرچشمی و با گوشهای تیز کرده خانم حاجآقا را زیر نظر داشتند. در همین حین دخترکی لاغر اندام و سبزه که یک ماسک بر صورت داشت و به داخل اتاق دکتر رفته بود از اتاق بیرون آمد، ماسکش را برداشته بود، دماغ براقش اصلا با رنگ سبزه و جوشهای صورتش جور در نمیآمد، اما چنان در برابر دوستش پز میداد و سرش را چپ و راست میگرداند، انگار طاووسی متکبری خودنمایی میکند!
دخترکی که میخواست دماغش را عمل کند به خانم حاجآقا گفت: دماغ من خیلی زشته خودم میدونم، همه اقوام ما جراحی زیبایی کردند زشته که من عمل نکنم! خانم حاجآقا فهمیده بود که دلیل سخت نوبت گرفتن از این دکتر چه بوده، از ۱۰ نفری که به مطب آمده بودند ۹ نفرشان برای جراحی زیبایی مراجعه کرده بودند و اکثر آنها به خاطر چشم و همچشمی سراغ عمل زیبایی میروند، همه نوبتها را همین طالبان بینی عمل کرده و پروتز کنندگان لب و گونه و غیره، پر کرده بودند.
خانم حاجآقا با حرفهای خود سنگینی نگاه اطرافیان را تلطیف کرده بود و تلاش میکرد تا مشتریهای زیباییهای مجازی را به سوی حقیقت زیبا بخش هستی متوجه سازد. اما این فاجعه در حد تیم ملی به دختران مسلمان کشور ما و حتی شهر قم سرایت کرده و شبیهخون فرهنگی با تمام قوا کار خود را کرده و شبکههای ماهوارهای با تمام حیلهها و ترفندهای خود زندگی طبیعی را از زنان و دختران گرفته است. جلوی چنین حملهای را فقط با حمله مشابه میتوان گرفت و دستگاههای متصدی امور فرهنگی باید فکری بکنند و مقابله به مثل کنند و فرهنگ ناب شیعه را معرفی کنند انشاءالله.