داستان کوتاه

داستان‌های کوتاه اما جذاب و آموزنده

داستان کوتاه

داستان‌های کوتاه اما جذاب و آموزنده

داستان کوتاه
آخرین نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زیبایی حقیقی» ثبت شده است

                                    بسم الله الرحمن الرحیم

قطرات شلخته باران، گرد و خاک داغ آسفالت خیابان را به هوا بلند کرده بود؛ باران رگباری بهاری به حدی تند بود که خاک کم روی آسفالت را به سرعت گل می‌کرد و به شلوار می‌پاشید اما قابل تحمل بود چون طروات بهاری با بوی خاک نم‌زده که فضا را معطر کرده بود، کثیفی لباس را جبران می‌کرد. بهار قم، تابستان تهران است، گرمی هوای قم با باران تند و تیز، به سرعت هوا را نمناک کرده و حالت شرجی دیار مازندران را تداعی می‌کرد.

خانم جوان محجّبه که دیگر از گوش درد بی‌طاقت شده بود تصمیم گرفت پیش دکتر متخصص مرد برود. خانم جوان در خانواده مذهبی بزرگ شده بود پدر و همسرش هر دو روحانی بودند و می‌دانست جز در موارد ضروری نباید به دکتر مرد مراجعه کند. اما چاره‌ای نبود چند بار ویزیت پزشک عمومی داده بود اما درمان نشده بود و روز به روز بدتر می شد. شنیده بود دکتر متخصص خیلی حاذقی در میدان صدوق۱ مطب دارد، تلفنی وقت گرفت و به همراه همسرش به طرف مطب دکتر راه افتاد.

 باران به تندی شیشه‌های ماشین را می‌کوبید انگار می‌خواست به زور هم که شده وارد ماشین شود. برف‌پاک‌کن ماشین همان لحظه خراب شد، طلبه جوان با احتیاط رانندگی می‌کرد اما یک ماشین کامیون از کنارش رد شد و تمام شیشه ماشین را گل‌مالی کرد، مجبور شد پیاده شود و شیشه ماشین را تمیز کند اما تا از ماشین پایین آمد ماشینی به سرعت از کنار او رد شد و عبای مشکی حاج‌آقا را گل‌مالی کرد. چاره‌ای نبود دکتر ساعت ۴ بعدازظهر وقت داده بود و اگر دیر می‌رفت باید مدت زیادی در صف منتظر می‌ماند بالاخره به مطب رسیدند جای پارک پیدا نمی‌کرد، خانمش را پیاده کرد و خودش کمی دورتر ماشین را پارک کرد.

خانم جوان خیلی برایش سخت بود که تنها به مطب دکتر مرد برود تصور اینکه با مرد نامحرم در یک اتاق دربسته تنها شود برایش زجرآور بود اما چاره‌ای نداشت، منتظر ماند تا شوهرش بیاید با هم از در ساختمان پزشکان وارد شدند مطب دکتر متخصص گوش و حلق و بینی در طبقه دوم بود، از پله‌ها بالا رفتند بوی تند ادکلن‌های خارجی فضای تاریک راه‌پله را پر کرده بود، نور ضعیف زردی دیوارهای تازه رنگ شده را به سختی نمایان می‌کرد.

خانم جوان در مطب دکتر را باز کرد و با شوهرش وارد سالن انتظار مطب شدند، طلبه جوان هنوز از بوی ادکلن‌هایی که معلوم نبود بوی بد می‌دهند یا بوی خوش گیج بود که ناگاه با صحنه عجیبی مواجه شد؛ دخترها و خانم‌هایی با قیافه‌های بزک کرده و حجاب‌هایی که بی‌حجابی از آن باحجاب‌تر۲ است، آرایش‌های غلیظ،  لاک‌های جیغ بنفش زده و وجناتی به واقع فلک‌زده! اکثر بینی چسب‌زده و با اطوارهای غرب‌زده، منتظر نوبت‌های زده شده.

رضا کشمیری