داستان کوتاه

داستان‌های کوتاه اما جذاب و آموزنده

داستان کوتاه

داستان‌های کوتاه اما جذاب و آموزنده

داستان کوتاه
آخرین نظرات

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «Arbaine's Love» ثبت شده است

 ۲- ماساژور چاق  

 در مسیر کاظمین به کربلا  عمامه سفید از دور هم تو چشم بود، از هر موکبی که رد می‌شدیم، صدای شیخنا شیخنا تفضّل ، هلابیکم یا شیخ! به گوش می‌رسید. خیلی کم در این مسیر طلبه دیده می‌شد، مثل گاو پیشونی سفید شده بودم،  تازه پیاده‌روی را شروع کرده بودیم. پیرمردی عصا زنان به سمت ما آمد و شیخنایی گفت و من را در بغل گرفت و خوش‌آمد گفت و تقریبا به زور به موکبش برد که ماساژ دهد. هر چه گفتم خوبم، ماساژ لازم نیست به خرجش نرفت که نرفت.

کوله پشتی را پایین گذاشتم و دشداشه مشکی‌ام را مرتب کردم، پیرمرد با لبخند و اشاره دست گفت: عمامه‌ات را بردار و بخواب. و با دست به تشک پاره پوره‌ای اشاره کرد. دوست من بدون مقدمه عمامه مرا برداشت و من را روی تشک خواباند آن هم تقریبا به زور! خود را به سرنوشت سپردم! اول فکر کردم با دستگاه‌های کوچک برقی ماساژ می‌دهد اما زهی خیال باطل!

پیرمرد چاق بود و خودش پا درد داشت و به کمک عصا راه می‌رفت و به عبارت دیگر خودش ماساژ لازم تر بود اما پاچه‌های شلوارش را بالا کشید و دشداشه مشکی گشادش را با یک دست روی سینه‌اش جمع کرد، یاد کارگرهای کاهگل لگد کن در شهرمان افتادم که پاچه ها ورمالیده و با نیروی کامل، کاه را با گل مخلوط می‌کردند. به دوستم گفتم: این پیرمرد چیه مرا با چی می‌خواهد قاطی کند من پوست و استخوانم و اندکی ماهیچه !

مطالعه بیشتر:

عاشقانه‌های اربعینی (۱)

عاشقانه‌های اربعینی(۳)

عاشقانه‌های اربعینی(۴)


رضا کشمیری