بخشی از کتاب گلوله های داغ به مناسبت ولادت حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام:
بعد از حدود سه ساعت به نجف رسیدیم ، یکی از دوستان عراقی به نام ابودعاء منتظر ما بود. روبروی صحن تازه ساخته شده حضرت زهرا سلام الله علیها در کوچهای که مسجد جامع کاشف الغطاء در آن بود به سمت خانه ابودعا رفتیم ، در کوچهای باریک و بن بست، ما را به خانهای برد دوطبقه اما بسیار قدیمی. دیوارهای بلند اما کج و معوج داشت! ۵پله میخورد و به طبقه بالا میرسید دو اتاق کوچک داشت با درهایی قدیمی که درست بسته نمیشدند. کوله پشتی خود را در اتاق جا دادم و بعد از ساعتی استراحت همراه مهدی و برادرش محمد برای نماز ظهر و عصر به حرم رفتیم.
زیر نور سرکش آفتاب در صحن نشسته بودم و زیارت جامعه کبیره میخواندم ، مهدی کنار من نشسته بود و چانه خود را مشت کرده بود و به گنبد و گلدسته خیره شده بود. در حرمها وقتی دعا و زیارت میخواندم، مهدی کمتر حرف میزد. سرم را نزدیک گوشش بردم و گفتم: «مهدی برای من هم دعا کن باشه، دعا کن خدا همه مریضها رو شفا بده.»
بدون مقدمه ناگهان گفت: «دعا میکنم خدا تو رو هم شفا بده!»
محمد پقّی زد زیر خنده، با شوخی گفتم: «ها مهدی دعا کن خدا منم شفا بده ، من واقعا دیوانهام که سر به سر تو میگذارم!»
مطالب بیشتر:
عالیییییه :))