داستان کوتاه

داستان‌های کوتاه اما جذاب و آموزنده

داستان کوتاه

داستان‌های کوتاه اما جذاب و آموزنده

داستان کوتاه
آخرین نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرصت طلبی قلدرها» ثبت شده است

قسمت دوم : فرصت‌طلبی قلدرهای سر گردنه

جاده‌های زاهدان به نیک‌شهر و چابهار ناامن بود، از یک طرف عده‌ای از گرسنگی و فقر به دزدی و راهزنی سر گردنه‌ها رو آورده بودند و از طرف دیگر طوائف و خان‌های قلدری بودند که هنوز پیام انقلاب مستضعفین به آنها نرسیده بود و به زورگویی و چپاول اموال مردم مشغول بودند، این خان‌ها تفنگ‌چی و مهمّات جنگی داشتند و با کسی هم شوخی نداشتند مردم و نظامی‌ها را به رگبار می‌بستند و اموال و اسلحه آنها را به غارت می‌بردند.

به خاطر همین ناامنی‌ها هر ماشینی که میخواست از زاهدان به چابهار برود باید صبح ساعت ۸ جمع می‌شدند، تا با ۳ تا ماشین لندور و تویوتا اسکورت شوند، فرقی هم نمی‌کرد که سپاهی و نظامی باشند یا مردم عادی. روی وانت هر ماشین یک تیربارچی بود، روی هم رفته سه تا وانت وجود داشت، یکی جلوی ستون ماشین‌ها می‌رفت و یکی وسط و دیگری از عقب.

این جمع ۳۰ نفره رفسنجانی‌ها ساعت ۸ صبح از زاهدان به همراه ۳ماشین اسکورت با احتیاط کامل حرکت کردند و راه حدود ۵ساعته را در یک روز طی کردند و شب به چابهار رسیدند. جاده بسیار بد بود و چاله‌ها و گودال‌هایی بواسطه باران ایجاد شده بود و هر بار با عبور یک ماشین سنگین گودی‌اش بیشتر می‌شد، گردنه‌هایی که هر لحظه منتظر حمله راهزن‌های تا دندان مسلّح بودند و رانندها با ترس و لرز چشم به انتهای جاده دوخته بودند تا با عبور از گردنه‌ای نفس راحتی بکشند.

تکان‌های ماشین بدن همه بچه‌ها را کوفته و خسته کرده بود، شب ساعت ۸ بود که به چابهار رسیدند هر کدام پتو و بالش گرفتند و در حیاط سپاه  به خواب عمیقی فرو رفتند. مقرّ سپاه چابهار در حدود ۱۵۰ متر با دریای عمان فاصله داشت و هوا بسیار شرجی و مرطوب بود.

ادامه دارد...

رضا کشمیری