هارون الرشید به همراه مهمانانش عیسی بن جعفر برمکی و مادر جعفر برمکی در قصر نشسته بود و حوصله اش سر رفته بود.
از سربازان خواست بهلول را بیاورند تا آنها را بخنداند، سربازان رفتند و بهلول را از میان کودکان شهر گرفته و نزد خلیفه اوردند.
هارون الرشید به بهلول امر کرد چند دیوانه برای ما بشمار!
بهلول گرفت : اولین دیوانه خودم هستم و با اشاره دست به سمت مادر جعفر برمکی گفت: این دومین دیوانه هست!
عیسی با حالتی عصبی فریاد زد : وای بر تو برای مادر جعفر چنین حرفی می زنی ؟!
بهلول خندید و گفت : صاحب اربده سومین دیوانه هست!
هارون از کوره در رفت و فریاد زد :
این دیوانه را از قصر بیرون کنید آبرویمان را برد.
بهلول در حالی که پاهای نحیفش روی زمین کشیده می شد گفت : تو هم چهارمی هست هارون !