داستان کوتاه

داستان‌های کوتاه اما جذاب و آموزنده

داستان کوتاه

داستان‌های کوتاه اما جذاب و آموزنده

داستان کوتاه
آخرین نظرات

۱۲ مطلب با موضوع «دل نوشته» ثبت شده است

مورد پسند تو زندگی نکردم من

یک سحر به عشق تو بندگی نکردم من

مانده بر زمین بارم، دلخوشم تو را دارم

یا کریم و یا الله ، یا کریم و یا الله

با کمال بی‌شرمی، قلب یارم آزردم

نزد حضرت صاحب آبروی خود بردم

سر چگونه بردارم، کرده معصیت خوارم

یا کریم و یا الله ، یا کریم و یا الله

با نوای گرم مداح عزیز حاج جواد شکری ، در آخرین شب قدر سرمان را پایین بیاندازیم و به حال و روز خودمان اشک بریزیم. خدای مهربان اشک چشم را خوب می‌خرد، مخصوصا اشک جوانان را.

 

 

رضا کشمیری

سفرنامه اربعین ۹۸

قسمت ۱ :

چهارشنبه ده صفر ، ظهر بود که گوشی‌ام را از جیب بغل عبایم برداشتم. داده‌هایش را روشن کردم و «گلوله‌های داغ» را سرچ کردم. آورد! هنوز نمی‌دانستم که بالاخره نشر شهیدکاظمی آن را به چاپ رسانده یا نه!

قرار بود قبل از ماه محرم به چاپ برسد که نشد. قرار دیگر تا آخر ماه محرم بود، باز نشد. نشد ، نشد تا روزی که به سمت کربلا حرکت کردم. اولین کار عاشقی‌ات که باشد، مشتاقی، مشتاق بارقه‌ای از سوی محبوب، نشانه‌ای دلربا از معشوق ، توشه افزایش دهنده معرفت و محبّت از سوی مولایت حسین علیه السلام.

ساعت یک و نیم بعدازظهر بود که سرچش کردم، باشگاه خبرگزاری جوان خبر انتشار کتاب «گلوله‌های داغ» را زده بود. لحظاتی بعد مسئول امور تبلیغات انتشارات شهید کاظمی پیامی داد واتس آپانه! که تا فردا در همه خبرگزاری‌ها خبر انتشار کتاب بارگزاری می‌شود. خبرگزاری مشرق ، مهر ، رسا و ... را دیدم. عناوین جالبی زده بودند: « در پیاده‌روی اربعین حواستان به گلوله‌های داغ باشد» ، «گلوله‌های داغ از پیاده‌روی اربعین تا قلب دشمن» و ...

وقتی فهمیدم کتاب چاپ شده در اراک بودم. اما چه شیرین است که دلیل نرسیدن کتاب به دستت همان دلیل نوشتن کتاب باشد. عشق و امید به پذیرفتن این ذرّه عرض ارادت از سوی محضر ملکوتی و جهان شمول حضرت ارباب، حضرت سیدالشهداء علیه السلام.

بله ، چه شیرین که نباشی و نبینی اولین کتابت را. چه شوق و ذوقی هر نویسنده‌‌ای دارد که نتیجه تلاش خود را ببیند. اما وقتی پای دم و دستگاه امام حسین علیه السلام در میان باشد، باید بگویی تا یار چه خواهد و  میلش به چه باشد. باید تمام کار را به خودش بسپاری، اوست که عالم همه دیوانه‌ی اوست. من کی هستم؟! که بخواهم راضی باشم یا نه؟!

شور و شیدایی قلب عاشق حسین علیه السلام در تمام عالم جریان پیدا کرده و نور توحید و بندگی را در رگ‌ها و مویرگ‌های بشریّت منتشر کرده است.امام حسین علیه السلام است که خدا عاشقش است چون بندگی خدا را کرده به تمام معنا. هر چه داشته در راه خدا داده است. مگر می‌شود، خدا را بندگی کنی و در راه حفظ دین خدا و حفظ هدف خلقت که همان هدایت انسان‌ها است، به تمام معنا قدم برداری ، خون قلبت را بدهی، فرزند جوان تازه دامادت را بدهی، فرزند شیرخواره‌ات را بدهی ، فرزند برادر، امانت برادر را بدهی ، برادری عالم و شجاع و فرزانه‌ای چون عباس را بدهی، مگر می‌شود خدا جبران نکند؟!

عشق مگر چیست؟! چه عشقی بالاتر از عشق امام حسین علیه السلام به خداوند رحمان و رحیم. آری ، کتاب به دستم نرسید اما رفتم تا جا نمانم از قافله دلدادگان. بازخورد کتاب را به مولایم واگذار کردم، مگر من برای چه کسی نوشتم؟! مگر جز عشق به مولایم حسین علیه السلام چیزی دیگری هم هست؟ نمی‌دانم شاید هنوز دلم جای دیگری است، هنوز خرده شیشه دارم. بله هنوز دلم خالصانه در بند مولایم حسین علیه السلام اسیر نشده است. از خدا همین اسارت را می‌خواهم و چه اسارتی زیباتر از این! اسیر محبّت مولایم حسین علیه السلام .

باید از همه‌ی وابستگی‌های دنیا دل کند، باید فقط به راه حسین علیه السلام دل بست. همه کس و همه چیز می‌رود، می‌میرد و نابود می‌شود جز یاد و نام و نشان تو یا حسین علیه السلام.

معرفی کتاب:

گلوله‌های داغ / رضا کشمیری

رضا کشمیری

 

کودک بود اما عاشق


یک ساعت مانده بود به  اذان ظهر؛ تیغه آفتاب، تیزی گرمای خود را به فرق سرم می‌کوبید . فقط صدای راه رفتن به گوش می‌رسید، صدای کفش‌های مختلف ، صدای خش خش برخورد کف دمپایی‌ با سنگ ریزه‌‌ها ، صدای تق تق برخورد عصا به آسفالت، گاهی صدای عصای چوبی و گاهی صدای عصای آلمینیومی، صدای تلق تلوق گاری‌های مسافربر و البته بعضی بدون صدا راه می‌رفتند، پوست کف پا که صدا ندارد!

 با همراهیان قرار گذاشتیم عمود ۹۵۰ منتظر همدیگر باشیم، هنوز نیم ساعت نگذشته بود که پسر بچه‌ای حدود ۶ساله دیدم که نانی نازک و داغ در دستش دارد و با عجله به سمت من می‌آید، بخار نان رقص کنان  به هوا می‌رفت و پسرک نان را هی دست به دست می‌کرد تا داغی نان پوست نازک دستش را نسوزاند. به من که رسید با گفتن هلابیک هلابیک نان را به دست من داد، نان داغ بود، دستم سوخت، به ناچار نان  را روی عبایم گذاشتم و دستی به سر پسرک کشیدم.

نمی‌دانستم چه نانی است! سفید و نازک، خیلی نازک به دنبال پسرک رفتم. پسرک رفت پیش یک خانم که روی زمین نشسته بود و یک پایش را دراز کرده بود و پای دیگرش جمع شده ،همه‌اش زیر چادر زیر آفتاب داغ ، یک خانم با چهره‌ای نقاب زده بود که فقط چشمانش در نور آفتاب برق می‌زد، مادر یا مادربزرگ این بچه بود نمی‌دانم! اما وجناتش به مادربزرگ می‌خورد.هیچ بساطی نداشت جز یک در قابلمه مسی بزرگ که قطرش تقریبا یک متر بود و یک کپسول گاز پیک نیک  کوچک که شلنگی به آن وصل بود و به زیر در قابلمه می‌رسید و یک شعله بزرگ گاز هم در زیر در قابلمه روشن بود.


مطالب بیشتر:

عاشقانه‌های اربعینی(۲)

عاشقانه‌های اربعینی(۳)

عاشقانه‌های اربعینی(۴)

رضا کشمیری



شخصی نزد همسایه‌اش رفت و گفت:

“گوش کن، می‌خواهم چیزی برایت تعریف کنم. دوستی به تازگی در مورد تو می‌گفت…”

همسایه حرف او را قطع کرد و گفت:

“قبل از اینکه تعریف کنی، بگو آیا حرفت را از میان سه صافی گذرانده‌ای یا نه؟”

گفت: “کدام سه صافی؟”

- اول از میان صافی واقعیت. آیا مطمئنی چیزی که تعریف می‌کنی واقعیت دارد؟

گفت: “نه… من فقط آن را شنیده‌ام. شخصی آن را برایم تعریف کرده است.”

سری تکان داد و گفت:
“پس حتما آن را از میان صافی دوم یعنی خوشحالی گذرانده‌ای. یعنی چیزی را که می‌خواهی تعریف کنی، حتی اگر واقعیت نداشته باشد، باعث خوشحالی‌ام می‌شود.”

گفت: “دوست عزیز، فکر نکنم تو را خوشحال کند.”

– بسیار خوب، پس اگر مرا خوشحال نمی‌کند، حتما از صافی سوم، یعنی فایده، رد شده است. آیا چیزی که می‌خواهی تعریف کنی، برایم مفید است و به دردم می‌خورد؟

– نه، به هیچ وجه!

همسایه گفت: “پس اگر این حرف، نه واقعیت دارد، نه خوشحال‌ کننده است و نه مفید، آن را پیش خود نگهدار و سعی کن خودت هم زود فراموشش کنی.”

رضا کشمیری

در روز ولادت با سعادت کریم اهل بیت علیهم السلام، امام حسن مجتبی علیه السلام،
در جوار کریمه اهلبیت حضرت معصومه سلام الله علیها،
دعاگوی همه شما عزیزان هستم
شما هم مرا از دعای خیر فراموش نکنید


خدایا عاقبت همه‌ی ما را ختم به خیر و شهادت بگردان

رضا کشمیری

روزی مهندس ساختمانی، از طبقه ششم میخواهد که با یکی از کارگرانش حرف بزند.

خیلی او را صدا میزند اما به خاطر شلوغی و سرو صدا کارگر متوجه نمیشود.

به ناچار مهندس، یک اسکناس ۱۰۰۰۰تومانی به پایین می‌اندازد تا بلکه کارگر بالا رو نگاه کند. کارگر اسکناس را برمی‌دارد و توی جیبش می‌گذارد و بدون اینکه بالا را نگاه کند مشغول کارش می‌شود.

بار دوم مهندس ۵۰۰۰۰تومانی میفرستد پایین و دوباره کارگر بدون اینکه بالا را نگاه کند پول را در جیبش می‌گذارد.

بار سوم مهندس سنگ کوچکی را می‌اندازد پایین و سنگ به سر کارگر برخورد می‌کند. در این لحظه کارگر سرش را بلند می‌کند و بالا را نگاه می‌کند و مهندس کارش را به او می‌گوید.

این داستان همان داستان زندگی انسان است، خدای مهربان همیشه نعمت ها را برای ما می‌فرستد اما ما سپاسگزار نیستیم.

اما وقتی که سنگ کوچکی بر سرمان می‌افتد که در واقع همان مشکلات کوچک زندگی اند، به خداوند روی میآوریم.

بنابراین هر زمان از پروردگارمان نعمتی به ما رسید لازم است که سپاسگزار باشیم قبل از اینکه سنگی بر سرمان بیفتد!

رضا کشمیری

بسم الله الرحمن الرحیم


آمد رمضان هست دعا را اثری
دارد دل من شور و نوای دگری

ما بنده عاصی و گنهکار توییم
ای داور بخشنده بما کن نظری



از همه سروران گرامی و بیانی‌های ارجمند عاجزانه التماس دعا دارم.

برای شفای همه مریض‌ها و مریض منظور بنده هم دعا بفرمایید.

رضا کشمیری

به نام حضرت حق

بعضی از کتاب‌هایی که از نمایشگاه خریدم:

۱- رمان به نام یونس  ***کار ارزشمند طلبه گرامی آقای علی آرمین

۲- مدال و مرخصی *** استاد هدایت الله بهبودی

۳- رمان قرار مهنا *** طلبه گرامی آقای مهدی کفاش

۴- رمان به هم رسیدن در میانسی *** طلبه گرامی استاد مهدی کردفیروزجایی

۵- خاطرات سفیر  *** خانم نیلوفر شاد مهری

۶- گمشده مزار شریف  *** کاری ارزشمند و جدید از آقای سعید عاکف

۷- سرباز کوچک امام ره  *** خاطرات اسیر ۱۳ ساله *** خانم دوست کامی

و  ...

دوستان اگر خوانده‌اند نظر بدهند و نقاط ضعف و قوت کتاب‌ها را بفرمایند

تشکر

رضا کشمیری

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام خدمت همه دوستان بیانی

میلاد پر خیر و برکت مولای متقیّان امیر المومنین یعسوب الدین علی علیه السلام بر شما مبارک باد.

روز مرد بر همه مجردین مبارک.

روز پدر علاوه بر روز مرد بر همه پدرهای گرامی مبارک.

قطره‌ای از شکوه عرشی علوی را از بیان علامه طهرانی تقدیم می‌کنم

علّامه آیةالله حاج سیّدمحمّدحسین حسینی طهرانی رضوان الله علیه می‌فرماید:

 این بود روش مولای متقیان علیه السلام که در عین آنکه به تصدیق مخالف و موافق گسترش علمش به قدری بود که عقل ها را خیره می کرد؛ در عین حال با مردم بینوا و فقیر نشست و برخاست می کرد؛

دست بر سر یتیم می کشید؛ لقمه در دهان کور می نهاد؛و برای زنان بیوه و أیتام و فقراء در شب‌های تار، أنبان نان و خرما به دوش می گرفت؛ و جواب سئوال هر خرد و کلان را می داد.

پی نوشت:

بر گرفته از  کتاب شریف «امام شناسی» ج ۱۱ ص ۱۲۹

رضا کشمیری
 
استاد پناهیان :
هر چه بی نماز در عالم هست،تقصیر نمازخوانان است.اینکه بی نمازان نماز نمی خوانند،برای این است که به ما نگاه می کنند،می گویند:تو که نماز خوانده ای چکار کردی؟چه فایده ای برایت داشته؟صورتت گل انداخته از مناجات با خدا که بگویی چه کیفی کردی که دیگری هم بیاید؟خب اینطور میگویند.نگویند هم همین طور دارند می بینند .اخلاقت،رفتارت...نماز کجای وجود تو را آباد کرده است که بقیه جذب بشوند؟

چکار کنیم همه نمازخوان شوند؟آنانی که نمازخوان هستند بهتر نماز بخوانند.همین...به همین سادگی...

آن وقت می گویند:چرا تو آنقدر همیشه سرحال و با نشاط هستی ؟تو چرا کینه به دلت نمیاید؟تو چرا عصبانی و حسرت زده نمی شوی؟می گوید:من نمیدانم.فکر کنم از نماز است.

این سخن استاد پناهیان را برای حجاب هم میشه پیاده کرد:

خانم های با حجاب شما نماینده‌ی حجاب زهرایی و اسلام هستید ،بیایید از این به بعد جوری با بدحجاب ها رفتار کنید که مجذوب شما بشوند(نه اینکه قربون صدقشون برید!)
جوری باشیند که به حس و حال شما حسادت کنند و دلشون بخواهد مثل شما باشند.

به قول استاد پناهیان تا خوب ها خوب نشوند بدها خوب نمی شوند!

گاهی بداخلاقی باحجاب ها باعث میشود مردم از دین زده بشوند و پیش خودشان بگویند: این بود که میگفتند باحجاب‌ها فرشته هستند؟!

بیایید واقعا فرشته باشید طوری باشید و طوری برخورد کنید که شما را فرشته ببینند آن وقت است که دارید تبلیغ حجاب میکنید فقط صبوری می‌خواهد صبوری! و توکل برخدا.


رضا کشمیری