خدا را هزاران مرتبه شکر اولین رمانم سلام_بر_میت به چاپ رسید، ان شاء الله مولایمان حضرت صاحب الأمر عجل الله تعالی فرجه الشریف از این ذره کمترین به بزرگی خود قبول کند.
.
انگار کفن خودم را در دست گرفتم، کفنی پوشیده از دعای جوشن_کبیر...
باید دنبال چهل نفر مؤمن بگردم تا گوشه گوشه کتاب کفنی ام را بنویسند "اللهم لا نعلم منه الا خیرا"
.
از استاد گرامی و مهربانم جناب آقای محمدرضاشرفی_خبوشان تشکر ویژه می کنم که بسیار کمکم کرد هم از لحاظ فنی و داستان نویسی و هم از جهت محتوای غنی و اخلاقی، به قول استاد سلام_بر_میت یک رمان_اخلاقی است.
.
و سپاس از استاد مهدی_کردفیروزجایی که دست مرا متواضعانه گرفت و به وادی داستان نویسی کشاند.
*** دست و پنجه همه دست اندرکاران نشرمعارف هم درد نکنه... خدا قوت
روایت زندگی سه شهید غواص از گردان ۴۱۰، گردانی که حاج قاسم سلیمانی آن را ستارهی درخشان لشکر۴۱ ثارالله نامید.
کتاب «ساحل خونین اروند» روایتی داستانی از خاطرات سه پسرخالهی غواص، شهید محسن باقریان و شهیدان مهدی و محمدرضا صالحی است که توسط رضا کشمیری به رشته تحریر در آمده است.
اگر به دنبال حسّ کردن گوشهای از رشادت و مظلومیّت رزمندههای غواص در عملیّات کربلای چهار هستید، کتاب «ساحل خونین اروند» را بخوانید. این کتاب روایتی است جذاب از زندگی پسرخالههای غواص، شهید محسن باقریان ۱۹ساله، پیک گردان ۴۱۰ غواص بود که همراه فرماندهاش حاج احمد امینی در عملیّات والفجر هشت به شهادت رسید و محمدرضا و مهدی صالحی دو برادر ۱۸ و ۱۹ سالهای که مظلومانه با لباس غواصی در عملیات کربلای چهار به شهادت رسیدند. محمدرضا بعد از پسرخالهاش محسن، پیک گردان ۴۱۰ لقب گرفت و مهدی فرمانده دسته ویژه شد. در همان شب عملیّات کربلای چهار، ترکشی، گلوی مهدی را میشکافد و او را آسمانی میکند. پیکر مطهرش به خانه برمیگردد اما محمدرضا مفقود میشود. ۹ سال بعد همانطور که به مادرش قول داده بود به همراه داییاش معلم شهید سیدجلال سجادی برمیگردد و استخوانهایش کنار برادر به خاک سپرده میشود.
سردار شهید حاج قاسم سلیمانی درباره گردان ۴۱۰ میگوید:
« گردان ۴۱۰ یک ستاره درخشان در لشکر ۴۱ثارالله بود. ستاره زهرهای بود که همه نور آن را میدیدند... دلیل برجستگی این گردان یکی فرماندهان آن بودند و دیگری بچههایی که آنجا تجمع کرده بودند که عصاره به تمام معنای فضلیتهای مختلف بودند. ... وقتی وارد گردان میشدیم نمیتوانستیم تصور کنیم که اینجا حوزه علمیه است یا نشانههای کوچکی از صدر اسلام است یا فضای کعبه است که تعدادی مشغول ذکر و دعا هستند. »
گزیده متن:
خاله هنوز در داغ پسرش محسن گرفته و ناراحت بود. سفره ناهار جمع شد. محمدرضا سینی به دست آمد توی آشپزخانه. سینی سنگین را گذاشت روی زمین. آمد کنار خواهرش سعیده و گفت: « ای زن به تو از فاطمه اینگونه خطاب است، ارزندهترین زینت زن حفظ حجاب است. » هنوز حرف محمدرضا تمام نشده بود که خاله زد زیر گریه. بلند بلند گریه میکرد. محمدرضا دست خاله را گرفت و گفت: «چی شد خالبیبی؟ حالتون خوبه؟»
خاله با گریه گفت: « محسن هم آخرین بار که میخواست بره جبهه، به من همین حرفها رو زد.»
قسمتی تکان دهنده از وصیت نامه شهید محمدرضا صالحی:
و اما و اما...
ای رهبر من، ای کسی که نامت مانند گلبولهای قرمز در داخل رگهایم شعله میزند، ای مردی که مرا از تاریکیها به حقیقت روشنی کشانید، ای عزیز امت محمد ص ، و ای تبلور کامل شیعه، هر چند که در طول این چند سال حتی یکبار توفیق دیدن رویت را از نزدیک نداشتم ولی دلم خیلی میخواست زیارتت کنم واگر میشد بر پشت دستانت بوسهای از ته قلب بزنم تا بلکه بتوانم عشق یک بسیجی نسبت به رهبرش را ابراز کنم. خدا شما را برای ملت ایران حفظ کند. در پایان این وصیّتها نمیتوانم یادی از مولایم حسین ع نکنم، نمیدانم چند وقتی است که عشق به کربلا وجودم را گرفته و نام حسین قلبم را میفشارد و اشک از دیدگانم میریزاند و امیدوارم که حسین ع مرا به حضور بپذیرد.
مطالب بیشتر
روایت سه پسرخاله شهید را در «ساحل خونین اروند» بخوانید
خرید کتاب ساحل خونین اروند با ارسال رایگان و تخفیف ویژه
بخشی از کتاب :
چند دقیقهای برای بچهها سخنرانی کرد و در پایان روضه حضرت زهرا سلام الله علیها را خواند. همه اشک میریختند، خودش از همه بیشتر. شروع کرد به سینه زدن و نوحه خواندن: « چه زیباست شهادت ، چه زیباست شهادت، شهادت شیرین است. »
آخر سخنانش گفت: « بچهها امشب، شب حنظلهها ست، امشب خیلی از حنظلهها(تازه دامادها) شهید میشن! »
یکی از بچهها پرسید: « منظورت چیه؟! کدوم یکی از بچهها شهید میشن؟ »
با دست اشاره کرد سمت یکی ، یکی و گفت: « تو شهید میشی! ... تو و تو شهید میشید! ... »
یکی از بچهها سرش را نزدیک گوش محمّدمهدی برد و پرسید: « خودت چی؟! خودت هم حنظله هستی. »
لبخندی شیرین زد: « خودم هم امشب شهید میشم. »
قطعاتی جذاب و قابل تأمل از کتاب خون دلی که لعل شد،
خاطرات خودنوشته رهبر عزیزمان حضرت آیت الله العظمی خامنهای:
من دربارهی زهد و پارسایی این بانوی صالحه (همسرم) ، تصویرهای بسیاری در ذهن خود دارم که بیان برخی از آنها خوب نیست. از جمله مواردی که میتوانم بگویم، این است که هرگز از من درخواست خرید لباس نکرده است، بلکه نیاز خیلی ضروری خانواده به لباس را به من یادآور میشد و خود میرفت و میخرید. هیچ وقت برای خود زیورآلات نخرید. مقداری زیورآلات داشت که از خانهی پدری آورده بود و یا هدیهی برخی بستگان بود. همهی آنها را فروخت و پول آنها را در راه خدا صرف کرد. او اینک حتی یک قطعه زر و زیور و حتی یک انگشتر معمولی هم ندارد. (ص۱۶۰)
شلّاقهایی با ضخامتهای مختلف به سقف آویخته بودند که ضخامت آنها یک انگشت، دو انگشت و یا بیشتر بود. یکی از آنها شلاقی برداشت و شروع کرد به زدن به پاهایم. آنقدر زد که خسته شد. فرد دیگری شلاق را گرفت. او هم زد تا خسته شد. نفر سوم شروع کرد به زدن. و به همین ترتیب ... (ص۲۱۰)
یک روز پسرم مصطفی را که دوساله بود، به زندان آوردند. یکی از سربازان دوان دوان آمد و گفت: پسر شما را آوردهاند... مصطفی را گرفتم و بوسیدم. کودک، به علت اینکه مدتی طولانی از او دور بودم، مرا نشناخت؛ لذا با چهرهای گرفته و اخم کرده و حیرت زده به من مینگریست! سپس زد زیر گریه. به شدّت میگریست. نتوانستم او را آرام کنم... این امر به قدری مرا متأثر ساخت که تا چند روز بعد نیز همچنان دلآزرده بودم. (ص۱۵۱)
مطالب بیشتر:
قطعهای زیبا و قابل تأمل از کتاب خون دلی که لعل شد، خاطرات خودنوشته رهبر عزیزمان حضرت آیت الله العظمی خامنهای:
اندکی بعد صدایی از اتاق مجاور شنیدم که بیت شعری میخواند ... بیت از مثنوی مولوی بود:
عار ناید شیر را از سلسله نیست ما را از قضای حق گله
صاحب صدا را شناختم؛ یکی از خطبای مشهور مشهد بود. فهمیدم او هم به زندان افتاده است. شناختن همسایهی زندانیام و شنیدن شعری که خواند، در من احساس آرامش به وجود آورد وتنهایی و غربت را از دلم دور ساخت. (ص۹۱)
در مسیر، یک افسر جوان که به گستاخی و وقاحت معروف بود، مرا دید و از دور به تمسخر صدا زد: آشیخ! ریشت را تراشیدند؟ و من فوراً پاسخ دادم: بله، سالها بود که چانهی خود را ندیده بودم و حالا الحمدلله میبینم! و بدین ترتیب اجازه ندادم خشنود ودلخوش شود. (ص۹۴)
مطالب بیشتر:
معرفی کتاب سه دقیقه در قیامت / گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
ادامه نکات کتاب حرکت در مه اثر فوقالعاده استاد محمدحسن شهسواری :
نکته ۴:
فرم یعنی انتخاب قسمتهایی از پیرنگ که میخواهیم و حذف قسمتهایی از پیرنگ که نمیخواهیم و نیز انتخاب اجزاء ساختار. فصل بندی بخشی از ساختار رمان است. (ص۱۲۹)
نکته ۵:
اصول مهم در ریتم( تکرار زمانمند یک الگو) و تمپو(سرعت اجرای ریتم):
۱- جملات کوتاه ریتم را تند و جملات بلند ریتم را کند میکنند.
۲- توصیف حرکت، تمپو را بالا میبرد و توصیف سکون، آن را پایین میآورد.
۳- صحنههای کوتاه ریتم را تند و صحنههای طولانی ریتم را کند میکنند.
۴- کشمکش بیرونی تمپو را بالا میبرد و کشمکش درونی تمپو را پایین میآورد.
در هر لحظه از همهی اصول چهارگانهی ریتم و تمپو بیشترین بهره را ببرید. (ص۱۶۴ و ۱۶۵)
نکته ۶ و مهمترین نکته:
نوشتن با مغز بهترین راهنما برای رساندن نویسنده به دروازهی قلعهی رمان است. ورود به داخل قلعهی رمان کار نوشتن با قلب است.
سه نظریه اصلی درباره نوشتن با قلب:
۱- تجربهی زیسته : نوشتن درباره چیزهایی که قبلا آن را تجربه کرده است.
۲- ذخیرهی عاطفی : نوشتن درباره چیزهایی که بتواند هنگام نوشتن حسی مشابه با آن را احضار کند.
۳- نظریهی کشف: آفرینش هنری خلق نیست بلکه کشف است. نویسنده باید سعی کند در حد بضاعت خود به جهان مثالی رمان دست یابد.
راههای رسیدن به جهان مثالی رمان:
۱- آشتی با من برتر: راههای رسیدن به من برتر عبارتند از: تزکیه روح ، تزکیه بدن ، رندی و درک دیگران ، تشخیص مهر و کین و زندگی در آن، رابطه بیواسطه با مخاطب.
۲-توانایی ایجاد تمرکز
۳- درک حال و هوا (ص۴۵۳ و ۴۵۴)
مطالب بیشتر:
معرفی کوتاه کتاب حرکت در مه از استاد محمدحسن شهسواری:
چگونه مثل یک نویسنده فکر کنیم! جملهای قابل توجه در روی جلد کتاب است. و داخلش بیش از هر چیزی پایبند به این جمله. این کتاب ۷۲۱ صفحهای تا کنون پنج بار توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است. اولین عبارتی که در کتاب نوشته شده ، سخت تکان دهنده است: « اگر استعداد نداشته باشید، خودتان را بکشید هم نویسنده نخواهید شد؛ اما اگر استعداد داشته باشید، فقط باید خودتان را بکشید تا نویسنده شود. »
نکاتی مهم و قابل توجه از کتاب:
نکته ۱ : نویسنده ابتدا باید استعداد داشته باشد، بعد پشتکار و در انتها توان مدیریت افسردگی. افسردگی در سه مرحله به نویسنده هجوم میآورد: ابتدا زمان نوشتن و تمام کردن رمان، دوم هنگام ارائه به ناشر و رد شدنهایی پیدرپی، سوم در زمان چاپ اثر و بیتوجهی مخاطبان و منتقدان. (ص۸۴)
نکته ۲ : هر داستان جدالی است بین تغییر و باورپذیری. باورپذیرها معمولا با تغییرات کم همراه هستند و تغییرات زیاد معمولا باورناپذیرند. جذابیّت نقطهی اتصال بیشترین میزان تغییر و باورپذیری است. (ص۱۰۴)
نکته ۳ : آشنازدایی مهمترین وظیفهی ادبیات است که مهمترین جلوهی آن در زبان است. نزدیک به نوددرصد از رمانها با دو زاویهدید اول شخص و سوم شخص محدود به ذهن نوشته میشوند. (ص۱۱۹)
ادامه دارد ...
مطالب بیشتر:
بخشی از کتاب گلولههای داغ به مناسبت ولادت با سعادت امام جواد علیه السلام:
صحن حرم امامین کاظمین علیهما السلام بسیار بزرگتر از صحن حرم حضرت علی علیه السلام بود و به خاطر همین خلوت به نظر میرسید. مهدی به همراه برادرش روبروی ضریح نشسته بود و به دوگنبد کنار هم چشم دوخته بود. مهدی بیکار که میشد، سرش را میخاراند و یا تقلّا میکرد که زبانش را به سر دماغش برساند!
من کمی دیرتر از بقیّه از حرم حرکت کردم و ساعت ۹ به مسجد رسیدم، هنوز غیر از ما ۱۲ نفر کسی در آن اتاق نبود. پتویی که زیر پایم انداخته بودم، پنبههایش تکه تکه شده بود، پنبهها مثل قلوه سنگهایی بودند که زیر کمر با حرکات ناموزونی میچرخیدند و پهلوها را ماساژ میدادند. به ناچار یک پتوی دیگر هم روی آن انداختم اما باز هم ماساژ به راه بود!
تازه به خواب رفته بودم که با صدای برادران عراقی بیدار شدم، اتاق لو رفته بود. افرادی در تاریکی میآمدند و به دنبال جای خواب میگشتند! چشمانم گرم شده بود که یک عراقی صدایم کرد و با حرکات دست به من فهماند که کمی جابحا شوم تا کنارم بخوابد. در دلم گفتم: «بی انصاف تازه چشمم گرم شده بود و داشتم خواب میرفتم.»
برادر عراقی جایی برای خودش درست کرد اما بعد از مدتی بلند شد رفت و من دیگر از خستگی زیاد به خواب رفته بودم. ناگهان با یک ضربه سنگین به شکمم از خواب پریدم، یک برادر عراقی عظیم الجثه کنارم خواب بود. شکم گندهاش از زیرپیراهنی بیرون زده بود، موهای درشت و بلند شکمش را خاراند. صدای خس خس سینهاش با بوی سیگار تنش قاطی شده بود. دهانم تلخ شد، این چند روز از بس بوی انواع سیگارهای خارجی را چشیده بودم، ته حلقم تلخ مزه شده بود. فقط با شیرینی ، موقتاً تلخیاش میرفت.
نزدیک بود با دستان سنگینش یکبار دیگر مرا مورد لطف قرار دهد! که با یک چرخش جا خالی دادم. نگاهی به ساعت موبایلم انداختم ساعت ۳ نیمه شب بود...
مطالب بیشتر:
سلام خدمت همهی مخاطبان داستان خوان و داستان نویس و داستان دوست فرهیخته...
معرفی چند تا کتاب خوب که در دو ماه گذشته خواندم و لذت بردم:
دوستان گرامی اگه از این لیست کتابی خواندهاید، نظر بدهید لطفا ...