بسم الله الرحمن الرحیم
در مقرّ سازماندهی نیروها در اهواز حاج مرتضی[1] فرمانده
واحد تخریب لشکر ۴۱ثارالله به
دستور حاج قاسم[2]،
مسئول انتخاب ۳۰ نفر نیرو برای گردان تخریب بود و در جمع هزار نفر بسیجی کرمانی
سخنرانی میکرد و از سختیها و خطراتی که برای بچههای تخریب وجود داشت میگفت.
حاج مرتضی به آنان گفت:۳۰ نیرو می خواهم که نه تنها فکر برگشتن به کرمان را نداشته باشند بلکه بدانند که جسد آنها پودر می شود؛۳۰ نیرو می خواهم که سیگاری نباشند؛ اهل نماز شب باشند و ادامه داد: کمترین چیز در گردان تخریب جانباز شدن و شهید شدن است. اولین کسی که اعلام آمادگی کرد برای حضور حمید بود، دوباره حاج مرتضی گفت: تخریب تکه تکه شدن دارد، سوختن و زغال شدن دارد. باز حمید با اشتیاق بیشتر اعلام آمادگی کرد. برای بار سوم حاج مرتضی گفت: بچه ها اینجا شوخی بردار نیست اصلا ممکن است پودر بشوید و هیچ اثری از شما نماند! هر لحظه با سخنان او در حمید شوق بیشتری ایجاد میشد و به جای اینکه بترسد و شک کند ایمان و یقین او در این راهی که انتخاب کرده بود بیشتر میشد.
بچه های گردان تخریب باید از آمادگی جسمانی و قدرت بدنی بالایی برخوردار باشند به خاطر همین هر روز تمرینات سخت داشتند و باید هر روز صبح از سه راه کوشک منطقه ابوسعیدی تا سر جاده خرمشهر که حدود ۱۰ کیلومتر بود را پابرهنه بدوند و برگردند.
حمید که سیگاری بود در این تمرینات، نفس کم میآورد، یک روز که هس هس کنان در مسیر تلو تلو میخورد حاج مرتضی به او گفت: ببین حمید، برادر من تو سیگاری هستی، نفس نداری، نمیتوانی، برگرد و در یک گردان دیگر خدمت کن. اما او اصرار میکرد که من باید در تخریب باشم، و مشتاقانه ادامه مسیر را تا آخر میآمد و به سختی و کشان کشان برمیگشت، جالب اینجا بود که بطور کامل به دستور مافوقش عمل میکرد و تمام مسیر را تا سر جاده خرمشهر میرفت و برمیگشت.
مرتضی که از تلاش و همت او در تعجب بود یک روز به او میگوید: برادر من، تو سیگاری هستی در گردان تخریب آدم سیگاری نمیتواند موفق و کارآمد باشد، تازه هنوز رزمها و ورزش های سنگینتر در راه است که اصلا قدرتش را نداری. حمید که دید اصرارهایش فایده ندارد رو به مرتضی کرد و گفت: ای بابا باشه من قول میدهم که از امروز دیگر لب به سیگار نزنم. و بسته سیگار در جیبش را همان جا خالی کرد و زیر پایش له کرد و آن روز دیگر واقعاٌ لب به سیگار نزد و در گردان تخریب ماندنی شد و از بهترینها بود تا اینکه بهتر از همه میدوید و محور تمرینات شد و مورد توجه و علاقه فرمانده ماند.