داستان کوتاه

داستان‌های کوتاه اما جذاب و آموزنده

داستان کوتاه

داستان‌های کوتاه اما جذاب و آموزنده

داستان کوتاه
آخرین نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انتقام سر بریده اسماعیل» ثبت شده است

ادامه خاطرات چابهار مهر ۱۳۵۹:


یک روز که برای ورزش صبحگاهی در ساحل پشت پادگان می‌دودیم ناگهان به سر بریده اسماعیل برخوردیم. همه شوکه شده بودند، من که بیشتر با او صمیمی بود اشکم جاری شد. برای همه تازگی داشت و همه ترسیده بودند، نمی دانستیم باید چه تصمیمی بگیریم. فرمانده و معاونش هم مثل بقیه حیران و سرگردان بودند. هنوز نه هسته اطلاعاتی داشتیم و نه تجربه کار اطلاعات و شناسایی.

فرمانده با ناراحتی دستانش را به هم می‌پیچاند و لا اله الا الله  می‌گفت. همه در فکر فرو رفته بودند. یکی سوره حمد و فاتحه می‌خواند ، یکی صلوات می‌فرستاد ، فرمانده هم هی لا اله الا الله می‌گفت. منطقه خان‌زده بود و یک عده به خاطر پول مزدور خان بودند و هر چه دستور می‌رسید انجام می‌دادند.

گشت‌زنی در اختیار شهربانی و ژاندارمری بود و سپاه هیچ دخالتی نمی‌کرد و نمی‌توانست دخالتی کند . سپاه تازه متولد شده از هر طرف گوشه کنایه می‌شنید، از طرف ارتش ، از طرف شهربانی‌ها و ...

شب برای خواب روی تخت بالا دراز کشیده بود و به آنچه اتفاق افتاده بود فکر می‌کردم. اسماعیل بدبخت بچه خوبی بود همین چند روز پیش می‌گفت : می‌خواهم زن بگیرم، دختر عموم، از بچگی می‌خاستمش!

رضا کشمیری