قسمت چهارم : شوخیهای شهید حمید قلنبر
حمید قلنبر همان روز اول گفت: هر کس میخواهد آبتنی کند سوار ماشین شود. آب دریای عمان به قدری شور و تلخ بود که هیچ ماده شوینده و صابونی در آن حل نمیشد و کف نمیکرد به خاطر همین اولین کاری که حمید کرد بردن بچهها به استخر آب شیرین بود تا خستگی راه از تن آنها بیرون رود.
عقب ماشین لندور پر از بسیجی شده بود و به راه افتاد، در حاشیه شهر به باغ با صفا و پر از درختان سرو و بید وارد شد در وسط این باغ یک استخر سه متر در سه متر با عمق ۱.۵ متری وجود داشت با آبی بسیار تمیز و شفاف، بچهها یکی پس از دیگری پریدند داخل حوض، بعد از حسین، حمید قلنبر وارد آب شد. بلافاصله دست روی سر حسین گذاشت و بدن لاغر ۵۵ کیلویی او را زیر آب نگه داشت دستان قوی حمید همچون سنگی روی سر حسین بود هر چه دست و پا زد رهایش نکرد، احساس خفگی داشت اما بالاخره رهایش کرد. حسین تا به حال سابقه شنا کردن نداشت آنچنان تند تند نفس میزد که حمید خندهاش گرفته بود ابهت و اقتدار حمید اجازه هیچ اعتراضی به حسین نمیداد.
میدانست شوخی کرده است اما از جایگاه مشاور استانداری توقع چنین شوخیهایی نداشت، همین اولین برخورد قلدرمآبانه، پایه دوستی حسین جلالی با حمید قلنبر شد، برای حسین چنین شوخی تازگی داشت آن هم از طرف کسی که شخصیت سپاهی و سیاسی مطرحی در کل کشور بود و بین بچهها پیچیده بود که میخواسته داماد رییس جمهور رجائی شود.
بعد از آبتنی حمید روی یک صندلی نشست و گفت هر کس بلد است بیاید موهای مرا کوتاه کند، یک شخصیت کشوری و لشکری بود اما اصلا در قید و بند امور دنیوی حتی از نوع رسم و رسومات معمولی مسئولین نبود، بسیار متواضع و عاری رفتار میکرد انگار نه انگار که مشاور سیاسی استاندار کل است.
این سلوک اجتماعی و رفتار دوستانه او باعث شده بود همه بسیجیها با او راحت باشند و درد دل کنند و حمید هم تا جایی که میتوانست کارشان را راه میانداخت. هیچ کس از کارهای حمید سر در نمیآورد یک روز لباس معمولی میپوشید، یکبار لباس سپاهی، یکبار بلوچی کامل میشد حتی لهجهی بلوچی میگرفت اصلا معلوم نبود تهرانی استادامه دارد...