سید اکرم مردی قوی هیکل با موهای مشکی و محاسنی سفید بود. صندلی عقب ماشین نشسته بود و نوحه از رادیو پخش میشد. مشت گره کرده به سینه میکوبید و آه آه میگفت و گریه میکرد. با صدای خشدار ناله میزد و یا اباعبدالله میگفت. با گوشه دستارش اشکش را پاک کرد و گفت: میگم در این دو سال حالم طوریه که اصلا نمیتونم روضه امام حسین علیه السلام رو گوش بدم، یا اباعبدالله. همین که یااباعبدالله گفت، صورتش در هم کشیده شد و هق هق کنان ادامه داد: های ... های یا اباعبدالله در پناه شماییم، ما رو به خودتون و راهتون نزدیکتر کنید. قسم به منزلت زینب ما رو به خودتون نزدیکتر کنید. اشکها روی چروکهای زیر چشمش گلوله میشد و شرّه میکرد روی گونههای گوشتآلودش، بعد میغلطید پایین و در زیر محاسنش پنهان میشد.
فیلم بردار نقطه ضعف سید اکرم را پیدا کرده بود، سید را کنار نهر آب نشاند و پرسید: میدونم خستهای! فقط یک سوال میپرسم و بعد میریم کربلا ان شاءالله. در طول مسیر از ناصریه تا اینجا ، جمعیّت زیادی از زوّار پیاده میرفتن و جمعیّت زیادی به زوّار خدمت میکردن، هر کاری میکردن تا زوّار در این مسیر طولانی خسته نشن یا اگر خسته میشن خادمین تلاش میکردند تا به آنها کمک کنن.
سید با چشمانی پف کرده و قرمز به حرفها گوش میداد و سر تکان میداد. فیلمبردار با لهجه فارسی اما زبان عربی ادامه داد: میخوام یک سوال از شما کنم، فی طریق کربلا الی الشام. سید تا این جمله را شنید، چهرهاش برافروخته شد، چشمها و صورتش را در هم کشید و با صدای بلند گریه سر داد. دستها را روی کنده زانو میکوبید، صدای هق هقش، خفه و ناله وار شده بود، گلویش خس خس میکرد. ناله زد: آه... آاه ه ه ، دشمنان خدا بودند، دشمنان محمد و آل محمد بودند، دشمنان علی بودند. سرش را تکان میداد و چهره سرخش زیر سیلاب اشک برق میزد. به فیلمبردار فرصت حرف زدن نداد و گفت: از کی میپرسی؟! از زینب؟!! آااه ه زینب، از رقیّه میپرسی؟! آخ بلندی کشید و گفت: ها؟! چی میخوای بدونی؟! از کدام یک برات بگم؟! از اسیران بگم یا از یتیمان؟! آااه چی میخوای بدونی؟! آااخ خ .
فیلمبردار کم نیاورد بدون بغض و با جدیّت پرسید: دیروز در مسیرمون از خانوادهها فیلم گرفتیم، از زنانی که به بازوی محرمشون تکیه داده بودن و راه میرفتن، میخوام ازت سوالی بپرسم! سید میدانست که چه میخواهد بپرسد. نقطه ضعفش مصیبت عمه جانش زینب بود، سید خس خس سینهاش با هق هق گلویش در هم آمیخته شده بود. فیلمبردار ول کن نبود و نمک بر دل داغدیده سید میپاشید. دوباره پرسید: فی الطریق کربلا الی الشام!
سید از خود بی خود شده بود و با مشت بر سینه ستبرش میکوبید، گوشهایش همچون چشمهایش قرمز شده بود. سر دماغش سرخ و گونههایش خیس، ناله میزد: شانههای زینب ... شانههای رقیّه ، به کی تکیه میکردن؟! تا دقایقی آه آه و آخ آخ میکرد و بر زانو میکوبید، گلوله اشک بر کنار بینیاش جمع میشد و بر زمین میریخت. نالههای سید اکرم در سرم پیچیده بود ، نفهمیدم کی به خانه ابوهبه رسیدم. به خاطر شلوغی یک ساعتی طول کشیده بود.
برای دیدن کلیپ اینجا کلیک کنید
مطالب مرتبط:
عاشقانههای اربعینی (۱)
عاشقانههای اربعینی(۲)
عاشقانههای اربعینی(۳)
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
هم میهن ارجمند! درود فراوان!
با هدف توانمند سازی فرهنگ ملی و پاسداری از یکپارچگی ایران کهن
"وب بر شاخسار سخن "
هر ماه دو یادداشت ملی – میهنی را به هموطنان عزیز پیشکش می کند.
خواهشمنداست ضمن مطالعه، آن را به ده نفر از هم میهنان ارسال نمایید.
آدرس ها:
http://payam-ghanoun.ir/
http://payam-chanoun.blogfa.com/
[گل]
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥