داستان کوتاه

داستان‌های کوتاه اما جذاب و آموزنده

داستان کوتاه

داستان‌های کوتاه اما جذاب و آموزنده

داستان کوتاه
آخرین نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مسیر شام» ثبت شده است

بخش هایی از کتاب گلوله‌های داغ به مناسبت رحلت شهادت گونه حضرت زینب سلام الله علیها :

 

۱- بی‌بی عصا زنان می‌آمد و من پا به پای بی‌بی آرام و بی‌قرار ، بی‌بی با اینکه زانو درد  شدیدی داشت اما می‌خواست پیاده راه بیاید دلیلش را نمی‌دانم! اما هر از چند گاهی چشمانش بارانی می‌شد و بغض گلویش قلب مرا هدف می‌گرفت. عصایی قدیمی به دست داشت، بالاخره همیار و تکیه‌گاه موقتی بود. گاهی همزمان اشک می‌ریخت حتما به یاد حضرت زینب سلام الله علیها در دل زمزمه می‌کرد: «ای کاش در مسیر شام، حضرت زینب سلام الله علیها یک  عصا داشت نه!  کاش فقط  یک چوب بود که خستگی پاهایش را لحظه‌ای به تن سرد و خشکیده چوب می‌سپرد و کاش...!.»

 

۲- دست‌ها را روی کنده زانو گذاشته بود و خمیده ناله می‌زد و اشک می‌ریخت. سید حیدر آمد داخل موکب و با صورتی نم‌کشیده از اشک ادامه داد: «تا حالا دیدین کسی را به جرم عشق اسیر کنن؟! زینب به جرم عشق اسیر شد! دیگر کدام خدمت فایده داره، چه کار کنیم؟ چطور سینه بزنیم؟ چه گریه‌ای؟!»
دست‌های دود گرفته‌اش را به پیشانی می‌کوبید و های های گریه می‌کرد. صدایش را بلند کرد و با ناله گفت: «او به تنهایی اسیر عشق شد و از کربلا تا شام به اسارت رفت!»

 

مطالب بیشتر:

درباره گلوله‌های داغ

کتاب و کرونا

رضا کشمیری