سفرنامه اربعین ۹۸
قسمت ۴ :
دستشویی رفتن هم برای خودش مکافاتی داشت. موکبها هیچ یک سرویس بهداشتی نداشتند و همه مجبور بودنداز سرویسهای صحن حضرت زهرا سلام الله علیها استفاده کنند. دست علی و مرتضی را چسبیدم و از لابهلای جمعیّت خودم را به پلهها رساندم. یک طبقه پایین رفتیم تا به سرویسهای بهداشتی رسیدیم. از لابهلای صفهای تشکیل شده میخزیدیم تا صف خلوتتری پیدا کنیم اما دریغ. ناگهان از بین جمعیّت افتادم توی مشتی برهنه. یک لحظه گمان کردم وارد استخر شدهام آن هم با عبا و عمامه.
حمامها همه پر بود و هر یک صفی طولانی. تعدادی توی همان دستشوییها حمام میکردند و تعداد زیادی همان بیرون دستشویی لخت شده و در محل وضو گرفتن خود را خیس کرده و مشغول صابون و شامپو زدن بودند. چند تا بچه چشمهایشان سوخته بود و نعره میکشیدند، پدرها دنبال آب بودند که روی سر بچهها بریزند تا بلکه ساکت شوند. هر سه ، چهار نفری با یک شیر آب مشترکاً حمام میکردند.
صحنۀ رنگارنگی بود، شورتهای راهراه ماماندوز تا زیر زانو، مایوهای تنگ و ترش و شورتهای معمولی سفید و سورمهای. بدنهای سیاه و سفید و برنزه، پرمو و کممو ، چاق و لاغر ، کوچک و بزرگ. ایرانی و افغانی و پاکستانی از هر نوعی مهربانانه و همیارانه توی هم میلولیدند و بدنهای خود را میشستند.
اولین و آخرین زیارتم را کردم، چشمم که به ضریح حضرت امیر علیه السلام افتاد، دلم آرام گرفت. علی و مرتضی را تبرّک کردم و زدم بیرون تا برسم به محل قرار. رفتیم و رفتیم تا بالاخره یک موتور سه چرخه پیدا کردیم و ۱۲نفره سوارش شدیم! من و حاجآقا جلالی (پدرخانم) جلوی سه چرخه روی دو جعبه آچار که دو طرف موتور بود، نشستیم. از جلو منظرهی جالبی بود برای سوژه بیست و سی اما حیف که دوربینی نبود که این صحنه تاریخی را ماندگار کند.
مطالب بیشتر: