داستان کوتاه

داستان‌های کوتاه اما جذاب و آموزنده

داستان کوتاه

داستان‌های کوتاه اما جذاب و آموزنده

داستان کوتاه
آخرین نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دفاع از مظلوم» ثبت شده است

برگی از کودکی شهید محمدمهدی آفرند:

قسمت سوم:

اواخر سال ۱۳۵۶ هجری شمسی بود و محمدمهدی در کلاس هفتم تحصیل می‌کرد. صبح‌ها سوار دوچرخه بیست و هشت چینی‌اش می‌شد و فاصله‌ی حدود ده کیلومتری تا مدرسه را رکاب می‌زد. صبح و بعدازظهر کلاس داشت، بعضی ظهرها خانه‌ی خاله[1] یا دایی‌اش[2] در مرکز شهر می‌رفت و بعضی روزها گوشه‌ای می‌نشست و با دوستانش نهار می‌خورد. یک روز که از مدرسه به خانه می‌رسد، لنگان لنگان و با چشمانی اشکبار وارد حیاط خانه می‌شود و از کنار درختان انگور خودش را به آب‌نما می‌رساند. کنار جوی آب می‌نشیند و پاچه شلوار خون‌آلودش را بالا می‌کشد.

مادر با شنیدن صدای ناله و گریه‌ی او، خودش را می‌رساند و می‌پرسد: « اِ اِ اِ ... چه کار کردی با خودت؟! تمام پاهات زخمی و خونی شده! »

مطالعه بیشتر:

کلاه نوی ابراهیم

لب‌های خشکیده

رضا کشمیری