بسم الله الرحمن الرحیم
سفرنامه اربعین قسمت سوم
سه شنبه شب، یازدهم صفر بعد از گذشتن از سیطره شارع بغداد به روبروی حرم حضرت باب الحوائج آقا ابالفضل العباس علیه السلام رسیدم قبل از ورود به حرم یک مرد ایرانی میانسال جلویم را گرفت و با گلایه گفت: حاج آقا من از شماها گله دارم اصلا به فکر مردم نیستید! در اینجا یک روحانی پیدا نمیشه که ما مسئله شرعی از او بپرسیم، خیلی زشته که یک طلبه اینجا نباشه!. با مهربانی و لحنی ملایمتر از او جواب دادم: خسته نباشید تازه رسیدید کربلا؟ بار اول است میآیید کربلا؟ گفت: بله بار اولم است. گفتم: معمولا طلبه ها چند روز قبل از اربعین و از مسیر نجف به کربلا به کربلا میرسند، حالا من در خدمتم سوالتان را جواب میدهم انشاءالله.
زیارتم که تمام شد احساس آرامش عجیبی پیدا کردم، خستگی راه از تن و روحم زدوده شده بود. پسر بچهای ۵ ساله حال و هوای مرا عوض کرد، تیشرت مشکی به تن داشت، چهره گندمگونش خاکی و زیبا، بر پیشانیاش گل مالیده بود. پشت لباسش جمله عجیبی نقش خورده بود: أنا مع الحشد و الحشد مع الحسین علیه السلام . این کودک آمده بود تا با نیروی بسیج مردمی عراق(الحشد الشعبی) همراهی کند و در مقابل تکفیریها و داعشیها قد علم کند. او میدانست که بسیجیها راه حسین علیه السلام را با خون خود قرمز نگه میدارند تا هیچ کس راه را گم نکند.
صبح چهارشنبه در بین الحرمین ، جمع ۶نفره نوجونان عراقی را دیدم که به شیوه عجیب اما زیبایی عزاداری میکردند، تیشرتهای چسبان و مشکی بر تن آنها خودنمایی میکرد، پاچههای شلوارها ورمالیده(بال کشیده) بود و سربندهای لبیک یا حسین علیه السلام بر پیشانی ، پا برهنه و عصا به دست حلقه زده بودند و با نظم خاصی یک نوحه عربی را تکرار میکردند. حدود ۳ دقیقه همراه با نوحه خوانی پاهای گلآلود خود را همراه با عصا به شدت به زمین میکوبیدند، صدای پا و عصا آهنگ موزون و زیبایی را ایجاد میکرد، سپس تند راه میرفتند و دوباره حلقه میزدند و نوحه میخواندند، به سینه و سر نمیزدند فقط پا و عصا به زمین میکوبیدند و روی آهنگ پاها، شعری را با سوز عجیبی تکرار میکردند که دل را به لرزه در میآورد و قلب را به تپش میانداخت.