بسم الله الرحمن الرحیم
سفرنامه اربعین(۱):مهران نقطه شروع سفر عشق
روز دوشنبه دهم صفر سال ۱۴۳۹ هجری قمری مصادف با هشتم آبان سال ۱۳۹۶ هجری شمسی، کاروان ۱۴ نفره روحانی شهید محمد مهدی آفرند با سه ماشین شخصی از قم به مقصد مهران حرکت کرد. نسیم ملایم پاییزی هوای غالباً گرم قم را بهاری کرده بود، ابرهای سفید پشمالویی در آسمان دیده میشد که سایه خنکی را ایجاد کرده بودند اما بی بخار؛ انتظار باران از آنها نمیرفت.
کاروان ساعت دو و نیم بعد از ظهر حرکت کرد، ترافیک بعضی محورها و خرابی بعضی جادهها باعث شد ۷۵۰ کیلومتر راه در حدود ۱۰ ساعت طی شود. نیمه شب بود که به مهران رسیدیم، ده روز مانده به اربعین حسینی، ده روز گذشته از شروع حرکت سیل خروشان جمعیت مردمی به سمت مرکز مغناطیس توحیدی جهان اسلام ؛ کربلا در روز اربعین نقطه عطف قلوب عاشقان است، مرکز جاذبهی مغناطیسی است که برادههای قلوب آهنین را به سمت آهنربای عشق جذب میکند و حول محور توحید به حرکت در میآورد.
دفتر امام جمعه مهران محل سکونت دو ساعته جمع ما بود، ماشینها که در پارکینگ جای گرفتند حدود ساعت ۲ صبح سفر پیاده کاروان شروع شد. با اینکه هنوز ده روز مانده به اربعین اما مهران و خیابانهایش مملوّ از جمعیت زائر است، نیمه شب است اما چشمهای عاشق حسین (علیه السلام) بیدار، پاها استوار، قلوب آهنین و ارادهها محکم به سمت مرز مهران حرکت میکردند.
با یک اتوبوس تا حدود ۳ کیلومتری پایانه مرزی رفتیم، بقیه راه را باید پیاده میرفتیم، نمیدانستم چرا؟ سالهای قبل خیلی نزدیکتر پیادهمان میکردند. در چند مرحله نیروهای بسیج و انتظامات مرزی گذرنامهها و ویزاها را چک میکردند و به شدت از ورود بدون ویزا جلوگیری میشد. ۲و۳ سال قبل که از مرز مهران عازم کربلا شده بودم خیلی از مردم بدون ویزا و حتی بدون گذرنامه از مرز ردّ میشدند اما امسال با برنامهریزی و مدیریت بهتری از ابتدا جلوی افراد بدون ویزا را میگرفتند.
بعد از رد شدن از مرز با یک جوان سبزه عراقی هم کلام شدیم و بعد چک و چانه زدن به سمت ماشین ون او حرکت کردیم، حدود ساعت ۴ صبح بود بعد از پیادهروی های طولانی خسته و مصمّم حالا به پارکینگ ماشینهای ون و الباصات الصغیره(مینی بوس) رسیده بودیم، ماشینها بدون نظم خاصی و تودرتو ایستاده بودند و رانندههایشان به دنبال مسافران به سر جاده رفته بودند. نیم ساعتی به دنبال این راننده در حرکت بودیم، ۴زن و ۱۰ مرد را سه چهار باری دور ماشینها چرخاند، ماشینش را گم کرده بود و حاضر نبود قبول کند و پشت به خاک دهد! برای اینکه مشتری از دستش نپرد هی میگفت: سیّاره قریب تعال تعال! اما خودش هم دور ماشینها گیج میزد.
بلاخره سر همان ماشین اول که برای رفیقش بود برگشت و ظاهراً ماشین او را قرض
گرفت خدا عالم است! اما راننده کم نیاورد. حالا نوبت بیرون آوردن ماشین بود، عجب
پارکینگ و عجب پارک کردنی! مثال زدنی بود طوری ماشین پارک کرده بودند که برای
بیرون آمدن یک ماشین ۱۰ ماشین دیگر باید جابجا میشد و راه باز میکرد مثل بازی
فکری ترافیک ماشینها!!
پایان قسمت اول