قسمت سوم :بارش باران از پتوها!
صبح زود که بچه ها بلند شدند همه پتوها کاملا خیس بود به نحوی که اگر آنها را میفشردی مثل قطرات باران از آن آب میچکید، بعضی از خجالت از زیر پتو بیرون نمیآمدند فکر میکردند از خستگی و سرما نفهمیدند و در پتوی خود ادرار کردند. بچههای دیار رفسنجان که به ندرت باران و برف به خود میدیدند، اصلا تا به حال هوای تا این حد شرجی ندیده بودند، به ناچار مشغول عوض کردن لباسهای خود شدند.
در سپاه چابهار، ۳۰ نفر از بهشهر و شمالی بودند، ۲۰ نفر اصفهانی و با ۳۰ نفر رفسنجانیها به ۸۰ نفر میرسیدند. به این شکل بود که کمکم سپاه چابهار شکل گرفت، قبل از آن به طور رسمی تشکیلات سپاه در چابهار وجود نداشت. سردار جاهد فرماندهی را به عهده داشت و آقای فشارکی معاونت عملیات بود.
فردای آن روز وقتی هوا هنوز گرگ و میش بود، جوانی با چهرهای خوشرو، خوش صورت، خوش سیرت و خندان وارد سپاه شد. فردی مورد احترام همه و بزرگ منش بود، با همه بچهها احوالپرسی جانانهای کرد و خوش و بش دوستانهای با دوستان خودش داشت. این فرد حمید قلنبر مشاور سیاسی استاندار سیستان و بلوچستان بود، مرد شماره دو منطقه! با اینکه متولد شهرری بود اما از نیروهایی بود که بعد از پیروزی انقلاب به صورت جهادی در مناطق محروم سیستان فعالیت عمرانی و فرهنگی میکرد، با همه طوائف و گروههای عشایری رفت و آمد داشت و نیازهای منطقه را برآورده میساخت.ادامه دارد...