بسم رب الشهدا و الصدیقین
بچه ها در تب و تاب آمادگی برای عملیات جدید بودند، جنب و جوش عجیبی بین عاشقان شهادت و سعادت ابدی موج میزد. امام جماعت سنگر تخریب حاج آقای ابراهیمی به یکی از بسیجیها مشکوک شده بود نمیدانست در این حال و هوای نزدیک عملیات چرا این بسیجی نصف شب که از خواب بیدار میشود و بعد از نماز شب، یکی دو ساعت غیبش میزند و جالب اینجا بود که هیچ کس هم نمیدانست کجا رفته و چه کار میکند!
این معمای بزرگ برای حاج آقا حل نشده
باقی مانده بود تا اینکه به یکی از دوستان نزدیک او سپرد تا سر از کار حمید در
بیاورد. حاج مرتضی[1]
که دوست صمیمی حمید بود، چند روزی رفتارش را زیر نظر گرفت و دید حمید از سر سفرههای
غذا دانههای برنج و خرده نانها و چیزهای دیگر جمع میکند و جایی نگه میدارد.
حس کنجکاوی مرتضی امانش را بریده بود ...