داستان کوتاه

داستان‌های کوتاه اما جذاب و آموزنده

داستان کوتاه

داستان‌های کوتاه اما جذاب و آموزنده

داستان کوتاه
آخرین نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سید جاسم» ثبت شده است

قسمت ۱۳ : سید جاسم و سیگارهای بی ضرر!!

راه را گم کرده بودیم بالاخره نزدیک ظهر بود که سید جاسم با ماشین به دنبال ما آمد و خانم‌ها را سوار کرد و مردها پیاده به دنبال ماشین رفتیم تا به خانه سید رسیدیم. سید جاسم مردی ۵۰ ساله بود، اغلب  موهای سر و صورت سفید شده بود و چهره‌اش شکسته شده بود، خطوط روی پیشانی اش نشانی از رنج و سختی طاقت فرسا داشت. روزی سه بسته سیگار می‌کشید و معتقد بود سیگار ضرر ندارد و دلیل می‌آورد که همه در عراق سیگار می‌کشند از بچه ۱۲ ساله تا پیرمرد ۱۰۰ساله و همه سالم و سرحال هستند!

چندین بار به او گفتم سیگار ضرر دارد، تدخین مضرّ و ممنوع! او هم هر بار با لبخند ملیحی که چهره تکیده‌اش را زیباتر می‌کرد جواب می‌داد: لا مشکل فی الصحه!؛ همین تابستان امسال بود که سید جاسم به همراه همسرش به قم آمدند و یک وعده شام آنها را دعوت کردم. در منزل ما به شوخی همراه با جدی گفت: اگر یک نخ سیگار بکشی من در عراق برایت زن می‌گیرم! گفتم: من زن دارم! زوجه موجود!

سید با لبخند عجیبی اصرار می‌کرد و من وسوسه شدم و یک پک از سیگار زدم که به سرفه افتادم. به او گفتم: اگر زنم بفهمد سیگار کشیدم پخ پخ ام می‌کند! و با حرکات دست ذبح کردن را نشانش دادم. سید می‌خندید و با حرص عجیبی سیگارش را می‌مکید و دودش را به هوا می‌فرستاد. امروز هم تا مرا دید در بغل گرفت و گفت : زوجه پخ پخ! گفتم : زوجه ماکو؛ تدخین لا مشکل!

سید جاسم در جوانی درس طلبگی خوانده بود و یکبار هم معمّم شده بود، اما به دلایلی موفق نشده بود که درس را ادامه دهد. در دوران صدام خانواده او را مثل بسیاری از شیعیان عراق، خیلی اذیت می‌کردند و آنها را مجبور می‌کردند که به جنگ با ایران بیایند. در اتاق روی مبل نشسته بودیم که سید سیگار دیگری روشن کرد و ادامه جریان زندگی‌اش را این‌گونه روایت کرد: اکثر اقوام من در دوران صدام به دست بعثی‌های ملعون شهید شدند چون حاضر نشدند به جنگ با ایران بیایند! ؛ همان طور که چهره‌اش را درهم کشیده بود بغض گلویش را فرو برد و ادامه داد: نیروهای بعثی  دو برادر و شوهر خواهر و بچه‌هایشان را به طرز فجیعی به شهادت رسانده‌اند.

سید از دست نیروهای بعثی جان سالم به در برده بود و به خاطر این که بتواند بچه‌های برادرها و خواهرش را بزرگ کند و زندگی خودش و آنها را سر و سامانی بدهد مجبور شده درس طلبگی را رها کند و به تحصیل در رشته مهندسی ساختمان بپردازد و الان به عنوان مهندس ساختمان زبردستی در پروژه‌های کربلا مشارکت دارد و زندگی همه اقوام خود را سر و سامان داده است.

رضا کشمیری