داستان کوتاه

داستان‌های کوتاه اما جذاب و آموزنده

داستان کوتاه

داستان‌های کوتاه اما جذاب و آموزنده

داستان کوتاه
آخرین نظرات

بسم الله الرحمن الرحیم

 

مشغول انجام اصلاحات کتاب شب حنظله‌ها برای چاپ دوم بودم که جمله‌ای از شهید بیشتر از گذشته توجه‌ام را جلب کرد: « حقیقت انسانی در بستر این سه مایع حرکت می‌کند و به کمال می‌رسد: عرق بدن ، اشک چشم و خون. » 

چاپ دوم در کتابفروشی‌ها و سایت‌ها موجود شده است.

 

راز نامگذاری کتاب شب حنظله‌ ها چیست؟

خرید کتاب با تخفیف ویژه

 

مطالب بیشتر:

ای کاش دوباره به خوابم بیایی!

دانلود کتاب

رضا کشمیری

خدا را هزاران مرتبه شکر اولین رمانم سلام_بر_میت به چاپ رسید، ان شاء الله مولایمان حضرت صاحب الأمر عجل الله تعالی فرجه الشریف از این ذره کمترین به بزرگی خود قبول کند.
.
انگار کفن خودم را در دست گرفتم، کفنی پوشیده از دعای جوشن_کبیر...
باید دنبال چهل نفر مؤمن بگردم تا گوشه گوشه کتاب کفنی ام را بنویسند "اللهم لا نعلم منه الا خیرا"
.
از استاد گرامی و مهربانم جناب آقای محمدرضاشرفی_خبوشان تشکر ویژه می کنم که بسیار کمکم کرد هم از لحاظ فنی و داستان نویسی و هم از جهت محتوای غنی و اخلاقی، به قول استاد سلام_بر_میت یک رمان_اخلاقی است.
.
و سپاس از استاد مهدی_کردفیروزجایی که دست مرا متواضعانه گرفت و به وادی داستان نویسی کشاند.
*** دست و پنجه همه دست اندرکاران نشرمعارف هم درد نکنه... خدا قوت

 

لینک معرفی و خرید کتاب

 

 

رضا کشمیری

روایت زندگی سه شهید غواص از گردان ۴۱۰، گردانی که حاج قاسم سلیمانی آن را ستاره‌ی درخشان لشکر۴۱ ثارالله نامید.
کتاب «ساحل خونین اروند» روایتی داستانی از خاطرات سه پسرخاله‌ی غواص، شهید محسن باقریان و شهیدان مهدی و محمدرضا صالحی است که توسط رضا کشمیری به رشته تحریر در آمده است.


اگر به دنبال حسّ کردن گوشه‌ای از رشادت و مظلومیّت رزمنده‌های غواص در عملیّات کربلای چهار هستید، کتاب «ساحل خونین اروند» را بخوانید. این کتاب روایتی است جذاب از زندگی پسرخاله‌های غواص، شهید محسن باقریان ۱۹ساله، پیک گردان ۴۱۰ غواص بود که همراه فرمانده‌اش حاج احمد امینی در عملیّات والفجر هشت به شهادت رسید و محمدرضا و مهدی صالحی دو برادر ۱۸ و ۱۹ ساله‌ای که مظلومانه با لباس غواصی در عملیات کربلای چهار به شهادت رسیدند. محمدرضا بعد از پسرخاله‌اش محسن، پیک گردان ۴۱۰ لقب گرفت و مهدی فرمانده دسته ویژه شد. در همان شب عملیّات کربلای چهار، ترکشی، گلوی مهدی را می‌شکافد و او را آسمانی می‌کند. پیکر مطهرش به خانه برمی‌گردد اما محمدرضا مفقود می‌شود. ۹ سال بعد همان‌طور که به مادرش قول داده بود به همراه دایی‌اش معلم شهید سیدجلال سجادی برمی‌گردد و استخوان‌هایش کنار برادر به خاک سپرده می‌شود.

 

سردار شهید حاج قاسم سلیمانی درباره گردان ۴۱۰ می‌گوید:

« گردان ۴۱۰ یک ستاره درخشان در لشکر ۴۱ثارالله بود. ستاره زهره‌ای بود که همه نور آن را می‌دیدند... دلیل برجستگی این گردان یکی فرماندهان آن بودند و دیگری بچه‌هایی که آنجا تجمع کرده بودند که عصاره به تمام معنای فضلیت‌های مختلف بودند. ... وقتی وارد گردان می‌شدیم نمی‌توانستیم تصور کنیم که اینجا حوزه علمیه است یا نشانه‌های کوچکی از صدر اسلام است یا فضای کعبه است که تعدادی مشغول ذکر و دعا هستند. »


گزیده متن:
خاله هنوز در داغ پسرش محسن گرفته و ناراحت بود. سفره ناهار جمع شد. محمدرضا سینی به دست آمد توی آشپزخانه. سینی سنگین را گذاشت روی زمین. آمد کنار خواهرش سعیده و گفت: « ای زن به تو از فاطمه اینگونه خطاب است، ارزنده‌ترین زینت زن حفظ حجاب است. » هنوز حرف محمدرضا تمام نشده بود که خاله زد زیر گریه. بلند بلند گریه می‌کرد. محمدرضا دست خاله را گرفت و گفت: «چی شد خال‌بی‌بی؟ حالتون خوبه؟»
خاله با گریه گفت: « محسن هم آخرین بار که می‌خواست بره جبهه، به من همین حرف‌ها رو زد.»


قسمتی تکان دهنده از وصیت نامه شهید محمدرضا صالحی:
و اما و اما...
ای رهبر من، ای کسی که نامت مانند گلبول‌های قرمز در داخل رگ‌هایم شعله می‌زند، ای مردی که مرا از تاریکی‌ها به حقیقت روشنی کشانید، ای عزیز امت محمد ص ، و ای تبلور کامل شیعه، هر چند که در طول این چند سال حتی یکبار توفیق دیدن رویت را از نزدیک نداشتم ولی دلم خیلی می‌خواست زیارتت کنم واگر می‌شد بر پشت دستانت بوسه‌ای از ته قلب بزنم تا بلکه بتوانم عشق یک بسیجی نسبت به رهبرش را ابراز کنم. خدا شما را برای ملت ایران حفظ کند. در پایان این وصیّت‌ها نمی‌توانم یادی از مولایم حسین ع نکنم، نمی‌دانم چند وقتی است که عشق به کربلا وجودم را گرفته و نام حسین قلبم را می‌فشارد و اشک از دیدگانم می‌ریزاند و امیدوارم که حسین ع مرا به حضور بپذیرد.

 

مطالب بیشتر

روایت سه پسرخاله شهید را در «ساحل خونین اروند» بخوانید

 

خرید کتاب ساحل خونین اروند با ارسال رایگان و تخفیف ویژه

 

رضا کشمیری

بسم الله الرحمن الرحیم

به حول و قوّه الهی کتاب حمله به ناو آمریکایی توسط انتشارات ملک اعظم به چاپ رسید.

قرار بود قبل از ماجرای کرونا به چاپ برسد اما با شهادت حاج قاسم عزیز، دنیا به هم ریخت و روزهای سیاه کرونایی، حال و روز ناشران را هم سیاه کرد و...
.
این کتاب خاطرات حضور سه ماهه حجت_الاسلام_والمسلمین_دکتر_جلالی در بندر چابهار را روایت می کند، سه ماه شروع جنگ تحمیلی سال 1359 
از استاد گرامی جناب آقای سعید عاکف تشکر می کنم که دست من را گرفت و پله به پله همراهی ام کرد تا این کتاب به ثمر بنشیند.

 

 

بخشی از کتاب:

- صبح روز عاشورا بعد از خوردن صبحانه، ناگهان یک هلیکوپتر فرماندهی ژاندارمری از بالای سرمان عبور کرد. صدای آن باعث ترس و نگرانی اشرار شده بود. فهمیدم قصد کشتن مرا دارند، بلافاصله گفتم:‌ یه کم صبر کنین. هنوز که اتفاقی نیفتاده، یه هلیکوپتر گشتی ژاندارمری است داره ردّ می‌شه... کاری به ما نداره.

رییس اشرار گفت: نه! این همون هلیکوپتریه که تو می‌گفتی... دوستت رفته و اونو آورده.

رضا کشمیری
رضا کشمیری

علامه مصباح ره در کنار استاد خود آیت الله العظمی بهجت ره

در محضر آیت الله بهاءالدینی نشسته بودیم و از بیانات اخلاقی ایشان استفاده می‌کردیم. یک نفر آمد و دم گوش استاد چیزی گفت. آیت الله بهاءالدینی بلند شدند و تا جلوی درب خانه به استقبال مهمان خود رفتند. آیت الله مصباح یزدی را در آغوش گرفتند و کنار خود نشاندند. آیت الله بهاءالدینی سکوت کرد و درس اخلاق را ادامه نداد. دقایقی به خوش و بش گذشت تا اینکه آیت الله مصباح فرمود: « بنده مزاحم جلسه شما شدم، فقط آمدم عرض ادب کنم. اگه اجازه می‌فرمایید،  رفع زحمت کنم.» این را گفتند و بلند شدند. آیت الله بهاءالدینی عذرخواهی کردند و تا درب خانه با پای برهنه ایشان را بدرقه کردند و برگشتند. به محض اینکه نشستند، رو به شاگردان خود فرمودند: « روح خداوند در این مرد دمیده شده است، از او اطاعت کنید. هیچ‌گاه رهایش نکنید ... »

روای حجت الاسلام و المسلمین مهدوی

 

 

رضا کشمیری

بسم الله الرحمن الرحیم

این روزها سخت درگیر بازنویسی اولین رمانم هستم که زیر نظر استاد گرامی‌ام جناب آقای محمدرضا شرفی خبوشان در حال صیقل خوردن است. هر نویسنده‌ای در هر مرتبه‌ای و تجربه‌ای نیاز دارد به کتاب خواندن، کتاب‌های جدید با نثرهای بدیع و جان‌دار.

چند کتاب خوب که این روزها خوانده‌ام را به شما دوستداران داستان و رمان معرفی می‌کنم... با افتخار ...

 

خون خورده / مهدی یزدانی خرم

شمّاس شامی / مجید قیصری

داستان یک انسان واقعی – بوریس پوله وی

جزء از کل /  استیو تولتز

پاییز فصل آخر سال است / نسیم مرعشی

 

 

 

 

رضا کشمیری

 

"ما ملت امام حسینیم"
 یک #پویش_ملی متفاوت
.
مسابقه بزرگ کتابخوانی با محوریت کتاب #گلوله_های_داغ (سفرنامه‌ای پر از عاشقانه‌های اربعینی)
.
برای تهیه کتاب بالا با تخفیف ۲۰درصد و ارسال رایگان توسط غرفه مجازی سوره مهر کلیک کنید

درباره گلوله‌های داغ

 

رضا کشمیری

بخشی از کتاب :

چند دقیقه‌ای برای بچه‌ها سخنرانی کرد و در پایان روضه حضرت زهرا سلام الله علیها را خواند. همه اشک می‌ریختند، خودش از همه بیشتر.  شروع کرد به سینه زدن و نوحه خواندن: « چه زیباست شهادت ، چه زیباست شهادت، شهادت شیرین است. »
آخر سخنانش گفت: « بچه‌ها امشب، شب حنظله‌ها ست، امشب خیلی از حنظله‌ها(تازه داماد‌ها) شهید می‌شن! »
یکی از بچه‌ها پرسید: « منظورت چیه؟! کدوم یکی از بچه‌ها شهید می‌شن؟ »
با دست اشاره کرد سمت یکی ، یکی و گفت: « تو شهید می‌شی! ... تو و تو شهید می‌شید! ... »
یکی از بچه‌ها سرش را نزدیک گوش محمّدمهدی برد و پرسید: « خودت چی؟! خودت هم حنظله هستی. »
لبخندی شیرین زد: « خودم هم امشب شهید می‌شم. »

 

درباره کتاب شب حنظله ها

دانلود کتاب

 

 

رضا کشمیری

مورد پسند تو زندگی نکردم من

یک سحر به عشق تو بندگی نکردم من

مانده بر زمین بارم، دلخوشم تو را دارم

یا کریم و یا الله ، یا کریم و یا الله

با کمال بی‌شرمی، قلب یارم آزردم

نزد حضرت صاحب آبروی خود بردم

سر چگونه بردارم، کرده معصیت خوارم

یا کریم و یا الله ، یا کریم و یا الله

با نوای گرم مداح عزیز حاج جواد شکری ، در آخرین شب قدر سرمان را پایین بیاندازیم و به حال و روز خودمان اشک بریزیم. خدای مهربان اشک چشم را خوب می‌خرد، مخصوصا اشک جوانان را.

 

 

رضا کشمیری