داستان کوتاه

داستان‌های کوتاه اما جذاب و آموزنده

داستان کوتاه

داستان‌های کوتاه اما جذاب و آموزنده

داستان کوتاه
آخرین نظرات

 

 

باد سردی می‌وزید، دکمه بالای یقه پیراهنم را بستم و شال گردن دست‌بافت مادرم را دور گردنم پیچیدم. از حجره که راه افتاده بودم کاپشن زمستانی‌ام را جا گذاشته بودم، فقط یک کت مشکی راه راه قیطونی تنم بود.  میدان شهر قائم منتظر اتوبوس بودم تا بعد از چند ماه بروم شهر خودمان، نماز مغرب و عشاء را در حرم خوانده بودم و سریع خودم را به محل توقف اتوبوس‌های بین راهی رسانده بودم.

اولین اتوبوسی که رسید ، شاگرد شوفر  در را باز کرد و با دستمال دور گردنش دماغش را پاک کرد و داد زد: کرمون... کرمون... بپر بالا . سریع کیفم را برداشتم و از پله‌ها خزیدم بالا و سلام علیکم غلیظی به راننده گفتم. راننده همین‌طور که با اشتیاق سیگارش را می‌مکید ،لبش را برگرداند و گفت: سام علیکم !

دو سه تا بیشتر جای خالی نداشت، اولین جایی که پیدا کردم نشستم. ماشین با نعره‌ای از جا کنده شد و به راه افتاد، هنوز از قم بیرون نشده بودیم که صدای ترانه و موسیقی زننده‌ای بلند شد. راننده با شکم گنده‌اش فرمان را مهار کرده بود و با یک دست فلاکس چایی را گرفته بود و با دست دیگر لیوان بزرگ را پر می‌کرد. سیگارش که تمام شده بود حالا یک لیوان چایی سگی می‌چسبید!

زیر نور آبی چراغ سقف ، چایی‌اش خیلی پررنگ نشان می‌داد. همه چراغ های داخل ماشین را خاموش کرده بود ،فقط یک چراغ آبی کمرنگ جلوی ماشین و یکی وسط و یکی هم آخر ماشین بود که  نور آبی بدرنگ و بی‌حالی را روی صورت مسافران پخش می‌کرد.

صدای موسیقی روی اعصابم بود و یقین داشتم که از موسیقی‌های حرام است، با دلهره و عصبانیّت بلند شدم و رفتم نزدیک راننده و گفتم: آقا ترانه است حرامه خاموشش کن.

اول اعتنایی نکرد، انگشتان چاق و زمختش روی فرمان ضرب گرفته بود. فکر کردم صدایم را نشنیده، دوباره با صدای بلندتر گفتم: آقا حرامه خاموشش کن!

راننده ناگهان سرعت کم کرد و کنار جاده ایستاد. صدای قرچ قرچ ترمز دستی که بلند شد، ترسیدم پیش خودم گفتم: الان میاد یک چک آبدار میزنه  زیر گوشم!

راننده شکم خودش را جمع و جور کرد و رو به مسافران ایستاد و گفت: آقایون و خانوما از اینجا تا کرمون ۱۲ ساعت راهه، باید رانندگی کنم، شبه و من هم خسته‌ام ، باید نوار گوش بدم تا خوابم نبره اما این آقا میگه ترانه و موسیقی حرامه! خاموشش کن. حالا اگر خوابم برد و زدم به کوه و درّه و شما راکشتم،  تقصیر این آقاست. این را گفت و انگشت کوتاه و کلفتش را سوی من گرفت.

قبل از اینکه فرصت حرف زدن پیدا کنم، یکی از مسافرها از عقب ماشین داد زد: هی یارو به تو چه ربطی داره! تو از جون خودت سیر شدی ، میخای ما رو هم به کشتن بدی؟!

یکی از مسافرها که لاغر و قد بلند بود و از وجانتش پیدا بود که تریاکی است با صدای خش‌دار گفت: آی راننده ترانه‌ات را بزار راحت باش جونم، ببینم کی جرأت داره حرف بزنه ، با مشت دندوناشو تو دهنش خرد می‌کنم!

یک نفر دیگه مثل اینکه دلش برایم سوخته بود گفت: ای بابا ولش کن، شما گوش نده شما گوشاتو بگیر!

معتاده دوباره گفت: اگر نمی‌خوای گوش بدی پیاده شو  ... آی راننده یه شادشو  بزار حال کنیم!!

از هر طرف یکی برایم شاخ و شانه می‌کشید ، یک نفر هم پیدا نشد که از من حمایت کند. تازه سال دوم طلبگی بودم، خیلی بهم بر خورد. با صدای بلند گفتم: من وظیفه‌ام بود تذکر بدم و تذکر دادم ، حرام خدا حرامه دیگه. نوک دماغم را مالاندم و بغضم را فرو دادم و بعد مثل یک موش آب کشیده رفتم و ساکت سر جایم نشستم. تا رفسنجان دیگر حرفی نزدم، پیش خودم فکر کردم: چه امر به معروف و نهی از منکری کردم! نزدیک بود کتک درست و حسابی هم بخورم، باید یه راهی باشه که از دست این ترانه‌ها و موسیقی‌ها راحت شد!

چند ماه گذشت، یک روز در حجره به فکرم رسید که برنامه صبح جمعه را روی نوار کاست ضبط کنم و به راننده اتوبوس‌ بدهم تا به جای نوار ترانه، این نوار را بگذارند. برنامه منوچهر نوذری بود که صبح جمعه از رادیو ایران پخش می‌کرد، داستان و لطیفه داشت، شعرهای زیبا به همراه قصه و ... دو تا کاست دو ساعته ضبط کردم .

این بار کاپشم را برداشته بودم، با یک کلاه سبز تیره و شال گردن مامان دوز کنار میدان منتظر ماشین بودم. یک اتوبوس ایران پیما نارنجی با صدای قیس  ایستاد و بعد صدای قرچ قرچ ترمز دستی، این بار شاگرد چاق بود و راننده لاغر و قد بلند، پیش خودم گفتم: اوخ اوخ این یکی راننده از قیافش خلاف می‌باره! میگن چاق‌ها خوش اخلاق تر هستند، اون راننده قبلی که چاق بود آن‌طور زد تو ذوق ما؛ وای بر این راننده لاغر که به نظر صفراش هم بالا زده!

از پله‌ها بالا رفتم و صندلی ردیف سوم نشستم. ماشین راه افتاد، دلم آشوب بود ، هی خدا خدا می‌کردم که این یکی موسیقی نگذارد. اما طولی نکشید که طبق معمول ، صدای ترانه بلند شد آن هم صدای خواننده معروف زن!  زیپ کیفم را باز کردم و نوار کاست‌ها را برداشتم و با احتیاط و دلهره رفتم جلو، به کنار راننده که رسیدم گفتم: آقا راننده سلام علیکم.

سرش را بالا گرفت و دود غلیظ سیگار را به سقف بالای سرش کوبید و نیم نگاهی به ریش و یقه آخوندی من کرد وگفت: سام علیکم حاج‌آقا بله فرمایش! رفتم جلوتر و گفتم: ببخشید من  دو تا نوار کاست تو جیبم هست، اگر اشکال نداره بگذارید ببینید خوب است یا نه؟ اگر خوب بود و پسندیدید می‌خواهم هدیه بدم به خودتان، و اگر بد بود مال بد بیخ ریش صاحابش!

با کف انگشت شصتش نم دماغش را گرفت و سیگاری که لای دو انگشتش  بود را با حرص مکید و گفت: بده ببینم حاج آقا چیه!؟ دود سیگار با ادای کلمه حاج آقا از بین دندان‌های زرد راننده بیرون دوید و به صورتم خورد ، بی‌اختیار سرفه کردم و گفتم: ممنون. و رفتم سر جایم نشستم. نوار را گذاشت ،هر لحظه منتظر بودم که مسخره کند و متلکی بارم کند اما خوشش آمد.

حدس می‌زدم که  ترانه‌های تکراری برای آنها خسته کننده شده باشد و یک چیز جدید آن هم داستان و قصه و شعر می‌تواند سرگرمی خوبی برای ساعات خستگی راننده‌ها باشد. از آیینه جلوی ماشین ، چهره تکیده و لاغر راننده را می‌پاییدم، چهره‌اش راضی به نظر می‌رسید.

بعد از مدت کوتاهی داد زد: حاج آقا بیا جلو کنار خودم بشین! خیلی چیز خوبی آوردی دستت درد نکنه!

رفتم جلو و گفتم: خواهش می‌کنم به نظر میاد که  پسندیدید؟

گفت: بله خیلی خوبه حوصلم سر رفته بود از این چیز میز های تکراری! بعد رو کرد به شاگرد و گفت: اصخر (همان اصغر) یه چایی دبش برای حاج آقا بریز روشن شه!

دو ساعتی گذشته بود که راننده برای شام توقف کرد. داشتم پیاده می‌شدم که راننده گفت: حاج آقا شام مهمان ما هستی بفرررما!

گفتم: نه ممنون خیلی به شما زحمت دادم. با دست زبر و خشکش  به پشت  گردن شاگردش زد و گفت: بدو اصخر بدو دو پرس چلو کباب مشتی سفارش بده تا ما میاییم.

اصغر یک چشمی گفت و دوید. راننده گفت: حاجی ناز نکن بفرررما، من از شما خوشم اومده! 

لبخندی زدم و در دل گفتم: خدا بخیر بگذرونه! خودم هم فکر نمی‌کردم این شیوه نهی از منکر اینقدر خوب جواب بده!

 

نظرات  (۴)

۰۲ مهر ۹۷ ، ۲۲:۳۴ سید محمد علوی زاده
سلام علیکم
وقتتان بخیر
تبریک عرض می کنم به شما بخاطر وبلاگ وزینتان
در ضمن توصیه می کنم از قالب رسپانسیو استفاده کنید تا در گوگل قویتر شده و بازدیدهایتان هم بیشتر شود
شما را دعوت می کنم به بازدید و استفاده از مطالب تولیدی سایت تخصصی گناه شناسی
پاسخ:
علیکم السلام
ممنون از راهنمایی شما
عاقبت بخیر باشید
عجب ترفندی)!
پاسخ:
یک عکس العمل ایجابی است در برابر رفتار سلبی
ممنون
کار بسیار جالبی بود
ممنون
پاسخ:
ممنون از توجه شما
۲۹ فروردين ۹۷ ، ۱۲:۲۸ سیّد محمّد جعاوله
خوب نوشتید
پاسخ:
ممنون نظر لطف شماست

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی